چشـمی بـه راهِ آمـدنت جا گذاشتـم
چشـمی بـه راهِ آمـدنت جا گذاشتـم
از روی عمــد پنجــره را وا گذاشتـم
دركوچه ای كه هرشب ازآن ميكنی عبور
آيينـه ای بـه شـوق تمـاشـا گذاشتم
تـو روی خـاطرات اگر چشم بسته ای
من ، روی حرف های دلـم پـا گذاشتم
با اينكـه غير درد و فـراق و جنون نبود
بيهـوده نـام عشـق بـر آنهـا گذاشتـم
طی شدجوانی ام همه باحسرت وصال
پـا جـای پـای رنـج زليخــا گذاشتـم.
از روی عمــد پنجــره را وا گذاشتـم
دركوچه ای كه هرشب ازآن ميكنی عبور
آيينـه ای بـه شـوق تمـاشـا گذاشتم
تـو روی خـاطرات اگر چشم بسته ای
من ، روی حرف های دلـم پـا گذاشتم
با اينكـه غير درد و فـراق و جنون نبود
بيهـوده نـام عشـق بـر آنهـا گذاشتـم
طی شدجوانی ام همه باحسرت وصال
پـا جـای پـای رنـج زليخــا گذاشتـم.
۶۱.۲k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳