میگفت یه روز که کنارش مستونه وار راه میرفتم و غرقه بودنش
#میگفت یه روز که کنارش مستونه وار راه میرفتم و غرقه بودنش بودم یهو سازشو در اوردُ شروع کرد سازه رفتن رو #نواختن لباش تکون میخوردُ ازش کلمات نا آشنایی میومد #بیرون. دیگه آدمی که رو به روم بودُ نمیشناختم با دستم جلو دهنشو گرفتم گفتم هیس! تو داری منو میکشی و بدتر از همه داری براش دلیل میاری،اون رفت هر قدمشو شمردم #هزارُ یک،هزارُ دو اما برنگشت.افتاب بود اما هوای دلم یخبندون شده بود یخ زده بود.ازون روزا خیلی گذشته تا حالا هزار بار تا هزار شمردم .میدونی بزرگوار من فهمیدم اونی که #قلبِ مردتو زنده میکنه بعد ها به بدترین شکل ممکن اونو #بازم میکشه. اصلا کی میدونه یه قلب چند بار میمیرهُ زنده میشه؟
۷.۶k
۲۹ شهریور ۱۳۹۹