آفتاب داشت غروب می رد و ترافک سنگن بود

آفتاب داشت غروب می كرد و ترافيک سنگين بود.
به راننده گفتم:«خيلی دلم گرفته.»
راننده تاكسی نگاهم كرد ولی چيزی نگفت.
پرسيدم:«شما وقتی دلتون می گيره چی كار می كنيد؟»
‌راننده گفت:«دل گرفتن چی هست؟»
گفتم:«شما هيچ وقت دلتون نمی گيره؟»
راننده گفت:«نه... وقتش رو نداريم.»‌
‌پرسيدم:«يعنی چه؟
راننده گفت:«يعنی اينقدر كار و گرفتاری دارم كه ديگه وقت دل گرفته شدن ندارم.»
كمی كه گذشت راننده پرسيد:«دل گرفتن چه جوريه؟»
گفتم:«يه جوريه انگار آدم يه ذره ناراحته ولی دقيق نمی دونه از چی ناراحته،
يه ذره نگرانه ولی نمی دونه نگران چيه، حال و حوصله نداره.
آدم دلش يه چيزی می خواد كه درست نمی دونه چيه.
يه ذره گريه‌اش مياد اما اشكش درنمی ياد، خلاصه يه جور عجيب و غريبيه.»
‌راننده گفت:«اگه اينه پس من يه عمره دلم گرفته.»
زنی كه عقب تاكسی نشسته بود، گفت:«منم».

👤سروش صحت

#Good_Night
#winter
دیدگاه ها (۱)

متاسفانه، دوستان، امروز رو هم‌ هدر دادیم...خبر خوب این که اح...

ولی من همونم که صبح بیدار میشه و اولین چیزی که میخواد "تویی"...

📚 فرهنگ یعنی...- فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانه‌ی ضعف نیست.- فره...

نامه ای به خودم:تو مسئول کارهای بقیه نیستی پس الکی حرص نخور....

آفتاب داشت غروب می كرد و ترافيک سنگين بود. به راننده گفتم: «...

چند پارتی جونگوون p۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط