بیا صادقانه حرف بزنیم!
بیا صادقانه حرف بزنیم!
قبول دارم تو شبیه مسکن عمل میکنی و میتونی تحت هر شرایطی منِ طوفانی و آروم کنی
اما...
وقتایی که باید کنارم میموندی و هیچ وقت نبودی ...
هیچ وقت اشکایِ تلخ من و ندیدی ، وقتایی که از درد به خودم پیچیدم نفهمیدی و حتی دنبالِ دلیلِ حال بدیام نگشتی چون فکر میکردی با یکبار پرسیدن من به حرف میام!
من همیشه بودم ، تا جایی که تونستم جنگیدم برای خودم برای تو ، حتی برای اینکه به دیگران ثابت کنم انتخابِ تو درست بوده و از داشتنت احساسِ غرور کردن اشتباه نیست
ولی من یه گوشه ی تاریک تو زندگی تو بودم ، اونی که قرار نیست هیچ وقت دیده بشه و تا ابد مخفی میمونه ...
من یجایی بینِ تلاش کردن برای دوست داشتنت و درد کشیدن برای فاصله ی بینمون که مقصرش تویی گیر افتادم!
انقد دلگیرم و تا خرخره پُرم که اگه همین الان پلک بزنم یه مشت اشکِ سرد از چشمام سُر میخوره سمتِ جاذبه ی زمین
اما تو همین اشک منم قرار نیست ببینی
چون نیستی و قرار نیست تنهایی و خلاء قلب من و پر کنی ...
هرچند من هنوزم مثل گذشته تمام اینارو به خاطر اینکه دوستت دارم تحمل میکنم
فقط یه حسی دارم که زیادی مرددم کرده
تو مشغولی که نیستی یا...
شاید اصلا دلت با من نیست :)!
_
اوجِ بیرحمیِ این قصه همین جاست که مَن!
به دِل آزاریِ هَر روزِ تو عادَت دارَم ...
_
بِزار صادِقانه بِگَم ...
مَن هَرچِقَدر با خودَم کَلَنجار رَفتَم نَتونِستَم واسَت حالِ خوب آرِزو کُنَم:)!
قبول دارم تو شبیه مسکن عمل میکنی و میتونی تحت هر شرایطی منِ طوفانی و آروم کنی
اما...
وقتایی که باید کنارم میموندی و هیچ وقت نبودی ...
هیچ وقت اشکایِ تلخ من و ندیدی ، وقتایی که از درد به خودم پیچیدم نفهمیدی و حتی دنبالِ دلیلِ حال بدیام نگشتی چون فکر میکردی با یکبار پرسیدن من به حرف میام!
من همیشه بودم ، تا جایی که تونستم جنگیدم برای خودم برای تو ، حتی برای اینکه به دیگران ثابت کنم انتخابِ تو درست بوده و از داشتنت احساسِ غرور کردن اشتباه نیست
ولی من یه گوشه ی تاریک تو زندگی تو بودم ، اونی که قرار نیست هیچ وقت دیده بشه و تا ابد مخفی میمونه ...
من یجایی بینِ تلاش کردن برای دوست داشتنت و درد کشیدن برای فاصله ی بینمون که مقصرش تویی گیر افتادم!
انقد دلگیرم و تا خرخره پُرم که اگه همین الان پلک بزنم یه مشت اشکِ سرد از چشمام سُر میخوره سمتِ جاذبه ی زمین
اما تو همین اشک منم قرار نیست ببینی
چون نیستی و قرار نیست تنهایی و خلاء قلب من و پر کنی ...
هرچند من هنوزم مثل گذشته تمام اینارو به خاطر اینکه دوستت دارم تحمل میکنم
فقط یه حسی دارم که زیادی مرددم کرده
تو مشغولی که نیستی یا...
شاید اصلا دلت با من نیست :)!
_
اوجِ بیرحمیِ این قصه همین جاست که مَن!
به دِل آزاریِ هَر روزِ تو عادَت دارَم ...
_
بِزار صادِقانه بِگَم ...
مَن هَرچِقَدر با خودَم کَلَنجار رَفتَم نَتونِستَم واسَت حالِ خوب آرِزو کُنَم:)!
۲۳.۵k
۲۴ آذر ۱۴۰۱