کاش در تندیس آدم دل نبود
کاش در تندیس آدم دل نبود
این همه غم داخلش منزل نبود
کاش جای هر غمی آغوش بود
عاشقان را جرعهای دمنوش بود
کاش میشد قلبها را لمس کرد
لحظههای عاشقی را حبس کرد
کاش میشد عشق را از سر نوشت
هر کسی تقدیر خود را مینوشت
کاش میشد واژهها را مست کرد
یا که در دیوان حافظ دست کرد
کاشکی لیلی به مجنون میرسید
صبح خوشبختی آنها میدمید
کاش جنس قلب ما از شیشه بود
جای احساسات هم اندیشه بود
کاش میشد گفت دل از سنگ نیست
در خیال عاشقان نیرنگ نیست
کاش میشد عکس دل را قاب کرد
لحظههای بی کسی را خواب کرد
کاش دنیا مهربان و ساده بود
شعر خوشبختی ما را میسرود...
#شعر
این همه غم داخلش منزل نبود
کاش جای هر غمی آغوش بود
عاشقان را جرعهای دمنوش بود
کاش میشد قلبها را لمس کرد
لحظههای عاشقی را حبس کرد
کاش میشد عشق را از سر نوشت
هر کسی تقدیر خود را مینوشت
کاش میشد واژهها را مست کرد
یا که در دیوان حافظ دست کرد
کاشکی لیلی به مجنون میرسید
صبح خوشبختی آنها میدمید
کاش جنس قلب ما از شیشه بود
جای احساسات هم اندیشه بود
کاش میشد گفت دل از سنگ نیست
در خیال عاشقان نیرنگ نیست
کاش میشد عکس دل را قاب کرد
لحظههای بی کسی را خواب کرد
کاش دنیا مهربان و ساده بود
شعر خوشبختی ما را میسرود...
#شعر
۸.۳k
۲۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.