ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟛
ا.ت:{دستشو روی شونه یونگی} میدونم درکت میکنم خیلی زجر اوره که کسی حاضری بخاطرش دنیا رو فدا کنی از پیشت میره
یونگی:ا.ت هق اون تنها کسی بود که تو این دنیا بهم اهمیت میداد ای کاش اون شب به جای اون من میمیردم {یکم سریال ترکیش کنیم}
ا.ت:نه اینطوری نگو میدونی شاید این اتفاق یه دلیلی داشته باشه
یونگی:{ا.تو بغل میکنه} چه دلیلی؟ اخه چرا بین اینهمه ادم حتما لونای من باید میرفت {گریه شدیدددد}
ا.ت:.....
یونگی:{از بغل ا.ت میاد بیرون}
ا.ت:حالت خوبه؟
یونگی:اره خوبم
_میشه دیگه در این مورد حرف نزنیم
ا.ت:باشه اوپا
یونگی:اوپا؟
ا.ت:اوهوم
یونگی:چیشد که همچین اسمی به ذهنت رسید؟ {خنده}
ا.ت:همینطوری دوس دارم ازین به بعد اوپا صدات کنم
یونگی:{هیچی نمیگه}
جین:مبینم که جمعتون جمه
ا.ت:جین؟ تو از کدوم قبرستون برون اومدی؟
جین:قبرستون خاله میون
یونگی:هنو نرسیده کلافه شدی؟ یکم زیادی زوده
ا.ت:{داره سعی میکنه خندشو نگهداره}
جین:تو چته ها
ا.ت:{پوکید}
جین:ا.ت خانوم بخند نوبت توعم میرسه ها اون موقع من قراره بخندم
_{غر غر کنان میره}
ا.ت:بپا نیوفتییییی {خنده}
یونگی:تو با این زندگی میکنی؟
ا.ت:شاید باورت نشه ولی ارع
&چند دقیقه بعد
ویو یونگی
بارون تقریبا بند اومده بود داشتم به ستاره نگاه میکردم که احساس کردم یچیزی روی شونمه برگشتم ببینم چیه که با سر ا.ت مواجه شدم خوابش برده بود بغلش کردم و بردمش تو اتاقش و خودمم رفتم اتاقم ولی نتونستم بخوابم همش به ا.ت فکر میکردم اون خیلی مهربون بود و خیلیم خوشگل منو یاد لونا مینداخت
پرش زمانی به صبح
میون:جینننن این چه طرز جارو کشیدنههه
جین:خاله جان خیلی جاروتون درست حسابیه تازه طلبکارم هستین؟
میون:زبونتم که درازه {جینو با دمپایی دنبال میکنه}
هان:اینجا چخبره؟
جین:{میره پشت هان} مامان منو از دست خاله میون نجات بده
هان:من نمیدونم خودتون این مشکلو حل کنید {میره کنار}
{جین و هان درحال دوییدن}
یونگی:{در اتاقو باز میکنه} تازه داشت خوابم میبرداااا
ا.ت:{داره به دعوای اون دو نفر نگاه میکنه}
_جین خب چرا تسلیم نمیشی؟
جین:تسلیم بشم که عین سگ منو میزنه
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.