بارون می کوبید به پنجره!
بارون میکوبید به پنجره!
شب و به صبح وصل کردم و با چشای رنگ خون رفتم سر کلاس!
زنگ اول و همیشه سکوت میکردیم اما از ساعت ده به بعد حرف زدنامون شردع میشد و دو دیقه نمیرفتی تو گروهمون با سیصد تا پیام رو به رو میشدی!
ساعت دقیقا ده شد و تو گروه کلاس حاضری زدیم ، دوباره اسمامون پشت هم بود ، با ذوق اسکرین شاتش و واسم فرستاد و گفت دیدی!؟ دل به دل لوله کشی...
لبخند زدم و بغض کردم باز!...
واسش یه استیکر ساده فرستادم اما بغضم و فهمید ، راست میگفت که روحمون وابسته ی هم شده!
گفت چت شده یهو!؟ ، باز که تا ۴ صب آنلاین بودی ، فکر نکن حواسم بهت نیستا!
بغضم ترکید ، بارون گرفته بود!...
بهش گفتم بارون میاد ؛ از دیشب همینجوری بارون اومده!
گفت خوبه که ، بارون قشنگه!
گفتم آره اما من و یاد خاطره هام میندازه!...
دیگه نفهمیدم چیشد!
اشکام راه باز کردن و به سرفه افتادم!
گوشی از دستم افتاده بود و روشن مونده بود ، سین خوردن پیاما و جواب ندادنم طبق معمول نگرانش میکرد!
نوشته بود : جان من گریه نکن ، هنوز کامل خوب نشدیا ، پاشو پنجره رو ببند!
یه روز دستت و میگیرم مثل همون روزا میریم قدم میزنیم زیر بارون ، خب :)!؟
انقد جواب ندادم تا زنگ زد...
صداش پشت گوشی بغض داشت...
اسمش و صدا کردم و گفت جانم!؟
واسش خوندم :
+در اوج گریه ها فقد تو میشوی پناه من ؛ به داد من برس ؛ هوا هوای خاطرات اوست :)!...
برای فاطمه همیشه همین و میخونم!
بهش میگم
به داد من برس ؛ هوا هوای خاطرات اوست :)
اما الان باید بهش بگم :
_دلم گرفته است به این دل شکسته جان بده🙃💔...
پ.ن : این خیلی قشنگه ، حتی وقتی ناشناست و خوندم بغض کردم!
شب و به صبح وصل کردم و با چشای رنگ خون رفتم سر کلاس!
زنگ اول و همیشه سکوت میکردیم اما از ساعت ده به بعد حرف زدنامون شردع میشد و دو دیقه نمیرفتی تو گروهمون با سیصد تا پیام رو به رو میشدی!
ساعت دقیقا ده شد و تو گروه کلاس حاضری زدیم ، دوباره اسمامون پشت هم بود ، با ذوق اسکرین شاتش و واسم فرستاد و گفت دیدی!؟ دل به دل لوله کشی...
لبخند زدم و بغض کردم باز!...
واسش یه استیکر ساده فرستادم اما بغضم و فهمید ، راست میگفت که روحمون وابسته ی هم شده!
گفت چت شده یهو!؟ ، باز که تا ۴ صب آنلاین بودی ، فکر نکن حواسم بهت نیستا!
بغضم ترکید ، بارون گرفته بود!...
بهش گفتم بارون میاد ؛ از دیشب همینجوری بارون اومده!
گفت خوبه که ، بارون قشنگه!
گفتم آره اما من و یاد خاطره هام میندازه!...
دیگه نفهمیدم چیشد!
اشکام راه باز کردن و به سرفه افتادم!
گوشی از دستم افتاده بود و روشن مونده بود ، سین خوردن پیاما و جواب ندادنم طبق معمول نگرانش میکرد!
نوشته بود : جان من گریه نکن ، هنوز کامل خوب نشدیا ، پاشو پنجره رو ببند!
یه روز دستت و میگیرم مثل همون روزا میریم قدم میزنیم زیر بارون ، خب :)!؟
انقد جواب ندادم تا زنگ زد...
صداش پشت گوشی بغض داشت...
اسمش و صدا کردم و گفت جانم!؟
واسش خوندم :
+در اوج گریه ها فقد تو میشوی پناه من ؛ به داد من برس ؛ هوا هوای خاطرات اوست :)!...
برای فاطمه همیشه همین و میخونم!
بهش میگم
به داد من برس ؛ هوا هوای خاطرات اوست :)
اما الان باید بهش بگم :
_دلم گرفته است به این دل شکسته جان بده🙃💔...
پ.ن : این خیلی قشنگه ، حتی وقتی ناشناست و خوندم بغض کردم!
۴۹.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.