هیچکسی وجود نداشت که خوشحالش کنه،هرروز بیشتر از دیروز حل
هیچکسی وجود نداشت که خوشحالش کنه،هرروز بیشتر از دیروز حل میشد تو خودش.درداش داشت از پا درش میاورد،امیدشو واسه ادامه زندگی از دست داده بود.گیر کرده بود بین بدبختیاش،دیگه غصه نمیخورد،اشک نمیریخت فقط زل میزد به دیوار رو به روش. خیلی افسرده بود،از یه آدم شیطون و خندون شده بود یه مُرده متحرک.دلیلشم فقط راه دادن و دوست داشتن ادمایی بود که نابودش کردن؛)
۶.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.