میخندم...
میخندم...
حرف میزنم..
امروز دلم میخواست آخرین روز زندگیم باشه، ولی نمیشه من باید هنوز ادامه بدم..
وقتی امروز تو برفا راه میرفتم فهمیدم چه برف بیاد چه برف نیاد دیگه ذوق نمیکنم...
برام فرق نداره، وقتی دارم جون میدم، وقتی الگوم خودش خراب شده، وقتی دیگه خوشی ندارم دیگه چی برام خوشحالی آوره جز یه زندگی با آرامش یه زندگی که نه خیلی عالی باشه، فقط میخوام دیگه درد نکشم..
میخوام از دردام بگم، بگم تا کمی سبک شم اما هیچکس کنارم نیست..
و باز جمله همیشگی، من میخندم و ادامه میدم:) ☆
حرف میزنم..
امروز دلم میخواست آخرین روز زندگیم باشه، ولی نمیشه من باید هنوز ادامه بدم..
وقتی امروز تو برفا راه میرفتم فهمیدم چه برف بیاد چه برف نیاد دیگه ذوق نمیکنم...
برام فرق نداره، وقتی دارم جون میدم، وقتی الگوم خودش خراب شده، وقتی دیگه خوشی ندارم دیگه چی برام خوشحالی آوره جز یه زندگی با آرامش یه زندگی که نه خیلی عالی باشه، فقط میخوام دیگه درد نکشم..
میخوام از دردام بگم، بگم تا کمی سبک شم اما هیچکس کنارم نیست..
و باز جمله همیشگی، من میخندم و ادامه میدم:) ☆
۱۱.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.