حالا گفتن ندارد دلبرجان چشم میخورید یک وقت اما شبها که

حالا گفتن ندارد دلبرجان، چشم می‌خورید یک وقت. اما شبها که شما می‌خوابید، دنیا تاریک می شود بالکل. نه صدایی هست در این روزگار، نه نوری، هیچ. انگار که شهر جانش شما باشی، نیستید و می‌میرد. بعد ما بلند می شویم کنار پنجره می‌ایستیم به تماشا کردن مهتاب که کمی شکل شماست. ماه بالای سر ما می‌رقصد و دلبری می‌کند بدبخت، نمی‌داند که ما دلمان گروی لبخند خورشیدک خودمان است. شب ذره‌ذره می‌گذرد و با تمام جانش عذابمان می‌دهد، اما ما - نه که شما هستید و دوستمان دارید - ، روئین‌تن می‌شویم، انگار رستم دستان باشیم در مصاف اکوان دیو ..... شبها که شما می‌خوابید، به ما سخت می‌گذرد. می نشینیم با این ساکنین روان‌پریش اتاق‌های کناری آسایشگاه حکم بازی می‌کنیم، تا خود صبح هم ما حاکمیم و یک بند می‌گوییم حکم، دل. که حکم فقط حکم دل است، دل که حاکمش شمایی.
اینطوریست اوضاع ما. شبها که شما خوابید، ما می‌نشینیم به شمردن دقایق. نزدیکهای صبح خودمان را می‌زنیم به خواب، که شما طلوع کنید و بیائید سراغ ما و سلام کنید. بعد ما خودمان را به نشنیدن بزنیم و شما دست بگذارید روی پیشانی ما و بیدارمان کنید. آخ که این دست شما چه گرم است، انگار که خود خورشید باشید.
شما باشید و اسم ما را صدا بزنید و روز شروع شود، متبرک به صدا و عطر و اعجاز بودن شما .... شب‌ها اما سخت می‌گذرد. گفتیم بدانید...
دیدگاه ها (۱۵)

آرزو میڪنم نه حسرتڪَذشته غمڪَینتون ڪنهو نه غم آینده نڪَرانتو...

زن هاوقتی میمیرند گُل می شونداین را از اعلامیه ی ترحیم فهمید...

وقتی کسی عزیزشو از دست میده بهش میگن غم آخرت باشه و این غم آ...

وقتی حالت خراب است و بی حوصله شدای،هیچ چیز جز صدای کسی که دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط