درخواستیپارت اخر

♡درخواستی♡پارت اخر♡
وقتی خواب بودی و جیمین پسرا رو آورده بود خونه بعد تو با شورتک و تاپ میری پیششون

اونا دیدن که دوست دختر جونکوک همون سوفیا رفیق صمیمیه ات هست هردوشون شوکه شده بودن
+سوفیاااااا
&عه چته ات
+چرا به من نگفتییی
&چیو؟
+اینکه با جونکوکی
&میخاستم سوپرایزت کنم
+باشه ولی اگه نمیخاستی سوپرایزم کنی و بهم نمیگفتی میکشتمتتت🔪🔪
&عه
+اره
راوی: ات و جیمین رفتن نشستن
کوک: میگم بچه ها بریم بار؟
ات: اره کوک نظر خوبیه جیمین بریم؟
_باشه زندگیم بریم
شوگا: ولی به شرط
ات: چه شرطی؟
شوگا: شما دونفر مست نکنید اصن مشروب نخورید
ات: چرا؟
شوگا: یادت نیست اوندفعه که مست کردین میخاستین خودتونو دار بزنید
ات: واییی شتتت اصن باشه مست نمیکنیم حالا بریم؟
شوگا: بریم
راوی: اونا باهم رفتن بار و بعد از 10مین رسیدن و پیاده شدن و رفتن تو
گارسون: خب بفرمایید بشینید
+بله خیلی ممنون
راوی؛: اونا نشستن
گارسون برای همشون مشروب اورد
همشون برداشتن
پرش زمانی به دو ساعت بعد
راوی: ات و سوفیا خیلی مشروب خورده بودن و مست بودن
ویو جیمین
داشتم با اعضا حرف میزدیم که یهو دیدم ات و سوفیا دارن یه پسر دیگه رو میبوسن جونکوک رو صدا کردم و رفتیم سراغشون دست ات رو کشیدم و بغلش کردم و بردمش توی ماشین
+چیکار میکنی تازه میخاستم عشقمو ببوسم
_عشقت؟
+اره
_که اینطور؟
+جیمین
_خفه شووو
راوی: ات و جیمین به خونه رسیدن
ویو جیمین رسیدیم خونه ات دیگه هوشش سر جاش بود بردمش تو اتاق و در رو قفل کردم لباسای خودمو خودشو در اوردم و روش خیمه زدم
ویو ات
دیدم جیمین داره لباسمو درمیاره میدونستم میخاد چیکار کنه ولی چون عصبی بود چیزی نگفتم شروع کرد رو گردنم کیس مارک گذاشت خیلی درد داشت اما دردی لذت بخش داشت
بعدش شروع کرد با سینه هام بازی کردن
بعدشم منو از رو تخت بلند کرد و چسبوندم به دیوار و دیمش رو واردم کرد و آروم آروم تلمبه میزد و منم گفتم
+اومممم ددییی تند تر تند تررررر
_جیمین دیوانه وار و محکم تلمبه میزد
و بعد از 20مین کارش رو تموم کرد
خیلی درد داشتم بعدشم جیمین بهم گفت
_دیگه مست نمیکنی بیب باشه؟
+چشم ددی
_افرین بیبیه خوبی شدی
و بعدشم تا صبخ تو بغل جیمین خابیدمم
♡پایان♡
امیدوارم خوشتون اومده باشه❤
چطور بود؟
دیدگاه ها (۱)

وقتی فک میکنی دوست ندارن و و ناراحتی...

ولی حمایت هاتون:))) واقعا مرسی خوشگلای مننن ☆

♡سرویس طلای ات♡

♡لباس جیمین ♡

هنرمند کوچولوی من

پارت ۱۳راوی: جنگکوک رفت دنبال ات و باهم رفتن خرید، شاید برات...

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط