گفت وقتی به هوش بیام پیشمی؟ گفتم معلومه که پیشتم. گفت باش
گفت وقتی به هوش بیام پیشمی؟ گفتم معلومه که پیشتم. گفت باش، میترسم. به هوش که اومد، چشماش خندید از دیدنم. بعد دوباره خوابید. اگه نمیخوابید براش تعریف میکردم چقدر وقتی به هوش نبود بیهوش نبودن سخت بود.
یهبار بهش گفتم وقتی داری ریمل میزنی، چشمات رو میبندی، دلم تنگ میشه براشون. گفت حتی همون دو ثانیه؟ گفتم مخصوصا همون دو ثانیه. گفت دیگه نمیزنم. دیگه ریمل نزد، غیر از اون روز که اومد بگه داره میره. گریه کرد، ریملش ریخت. گفتم بفرما، زشت شدی. گفت خوبه، بذار زشت برم. صورتش رو پاک کردم، دستم سیاه شد. گفتم قشنگ برو. قشنگ رفت، سیاه موندم.
یهبار برام نوشت اینجا زیاد برف میاد و من هربار یادت میفتم. خواستم براش بنویسم یاد خودت میفتی که چه بیاندازه دوست داشته میشدی، نگفتم. نوشتم حواست باشه سرما نخوری ببعی. خندید لابد. کاش گرم شدهباشه.
یهبار وقتی بوسیدمش گفت چشمات رو ببند وقتی من رو میبوسی. گفتم دارم نگاهت میکنم آخه. خندید. حالا هربار بوسیده میشه، به چشمای بستهی هر مردی نگاه کنه، یاد من میفته. کاش درستحسابی بوسیده بشه
یهبار بهش گفتم وقتی داری ریمل میزنی، چشمات رو میبندی، دلم تنگ میشه براشون. گفت حتی همون دو ثانیه؟ گفتم مخصوصا همون دو ثانیه. گفت دیگه نمیزنم. دیگه ریمل نزد، غیر از اون روز که اومد بگه داره میره. گریه کرد، ریملش ریخت. گفتم بفرما، زشت شدی. گفت خوبه، بذار زشت برم. صورتش رو پاک کردم، دستم سیاه شد. گفتم قشنگ برو. قشنگ رفت، سیاه موندم.
یهبار برام نوشت اینجا زیاد برف میاد و من هربار یادت میفتم. خواستم براش بنویسم یاد خودت میفتی که چه بیاندازه دوست داشته میشدی، نگفتم. نوشتم حواست باشه سرما نخوری ببعی. خندید لابد. کاش گرم شدهباشه.
یهبار وقتی بوسیدمش گفت چشمات رو ببند وقتی من رو میبوسی. گفتم دارم نگاهت میکنم آخه. خندید. حالا هربار بوسیده میشه، به چشمای بستهی هر مردی نگاه کنه، یاد من میفته. کاش درستحسابی بوسیده بشه
۲۷.۲k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.