عشق چیه؟
_عشق چیه؟
+اگه توضیحی داشت که دیگه انقدر عذاب نمیکشیدیم واسش.
یه حس عجیبه که یهو در آدم به وجود میاد...
_یهو؟
+یه جایی هست تو از یکی خوشت میاد و اون علاقه به دلت میشینه، ولی اونجایی میشه عشق که دیگه وجود خودت رو فراموش میکنی. فقط و فقط اونو میبینی،فقط برات نفس کشیدن او،راه رفتنش، غذا خوردنش، خوشحالیش، غمش و بقیه چیزاش مهمه. اون موقع میتونه بشه عشق.
«دوست داشتم به رویش بخندم، به اویی که با ترس برایم داستان سروده بود. انگار که من بچه ای سه ساله بودم»
+ولی رئیس...یه حس عجیبیه عشق، یه حس کشنده.تو حاضری همه کار بخاطرش بکنی، حتی قتل.
_دوست داشتن چیه؟
+دوست داشتن خیلی بهتر از عشقه.یعنی اینکه بدونی اون حس خواستن رو داری و در حد منطق و تعادلت نگهش میداری. یعنی جوری که نه به شما آسیب برسه نه به اون کسی که دوستش داری.دوست داشتن خیلی بهتر از عشقه،چون عشق...
«سرش را پایین انداخت.مردانه بغض کرده بود.بوی بغض را میفهمیدم. بوی بغضش با بوی عطرش قاطی شده بود.بعد مدتی با بغض زمزمه کرد»
+چون عشق...عشق خطرناکه.عشق سمه! به خودت میای میبینی جا تره و بچه نیست.میبینی با کسی که هیچ وقت کنارت نبوده، تو کل خودت رو هم از دست دادی!
«مسخره وار خندید، خنده ای که بوی اشک و آه و شاید هم عشق میداد.»
.
.
.
.
رمان آتانازی
به قلم م.مطلق
با کمی تغییر
.
.
.
.
من که چنین نبودم،اما او،چنانم کرد...!
#دیالوگ #رمان #عشق #دوست_داشتن #آتانازی
+اگه توضیحی داشت که دیگه انقدر عذاب نمیکشیدیم واسش.
یه حس عجیبه که یهو در آدم به وجود میاد...
_یهو؟
+یه جایی هست تو از یکی خوشت میاد و اون علاقه به دلت میشینه، ولی اونجایی میشه عشق که دیگه وجود خودت رو فراموش میکنی. فقط و فقط اونو میبینی،فقط برات نفس کشیدن او،راه رفتنش، غذا خوردنش، خوشحالیش، غمش و بقیه چیزاش مهمه. اون موقع میتونه بشه عشق.
«دوست داشتم به رویش بخندم، به اویی که با ترس برایم داستان سروده بود. انگار که من بچه ای سه ساله بودم»
+ولی رئیس...یه حس عجیبیه عشق، یه حس کشنده.تو حاضری همه کار بخاطرش بکنی، حتی قتل.
_دوست داشتن چیه؟
+دوست داشتن خیلی بهتر از عشقه.یعنی اینکه بدونی اون حس خواستن رو داری و در حد منطق و تعادلت نگهش میداری. یعنی جوری که نه به شما آسیب برسه نه به اون کسی که دوستش داری.دوست داشتن خیلی بهتر از عشقه،چون عشق...
«سرش را پایین انداخت.مردانه بغض کرده بود.بوی بغض را میفهمیدم. بوی بغضش با بوی عطرش قاطی شده بود.بعد مدتی با بغض زمزمه کرد»
+چون عشق...عشق خطرناکه.عشق سمه! به خودت میای میبینی جا تره و بچه نیست.میبینی با کسی که هیچ وقت کنارت نبوده، تو کل خودت رو هم از دست دادی!
«مسخره وار خندید، خنده ای که بوی اشک و آه و شاید هم عشق میداد.»
.
.
.
.
رمان آتانازی
به قلم م.مطلق
با کمی تغییر
.
.
.
.
من که چنین نبودم،اما او،چنانم کرد...!
#دیالوگ #رمان #عشق #دوست_داشتن #آتانازی
۱۰.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.