به عمق تنهایی هایم جایی که نمکی برای زخم باقی نمیماند
حکایتی هست میگه که
روزی ابلیس با قلبی شکسته نزد خدا رفت
گفتش از بین بردیش به دلیل سر پیچی اما چرا حوا را مانندش ساختی من گناهی نداشتم سرم را خم نکردم بلکه آخرین بار باشد که رخ از معشوقم بینم نه که به انسانت سجده نکنم
مرا بخش که نافرمانی کردم
با فرستادنم به تنهایی هایم جایی دور از حوا تا دیگر قلبی شکسته در من به ذراتی کشنده تبدیل نشوند
خدا قبول میکند چون ابلیسش را دوست و مانند یاری در میان فرشتگانش میدانست
خداوند بهش هدیه ای به نام فراموشی میدهد که درد را حس نکند
ابلیس ردش میکند
چون نمیخواست خاطرات عاشقانه اش را از یاد ببرد
درست مثل منو خانواده ام بودند
آنها هدیه خداوند رو قبول کردند اما من ردش
زیرا تنها خاطرات خوشم با تو بود بس ای شیرین بیان من
روزی ابلیس با قلبی شکسته نزد خدا رفت
گفتش از بین بردیش به دلیل سر پیچی اما چرا حوا را مانندش ساختی من گناهی نداشتم سرم را خم نکردم بلکه آخرین بار باشد که رخ از معشوقم بینم نه که به انسانت سجده نکنم
مرا بخش که نافرمانی کردم
با فرستادنم به تنهایی هایم جایی دور از حوا تا دیگر قلبی شکسته در من به ذراتی کشنده تبدیل نشوند
خدا قبول میکند چون ابلیسش را دوست و مانند یاری در میان فرشتگانش میدانست
خداوند بهش هدیه ای به نام فراموشی میدهد که درد را حس نکند
ابلیس ردش میکند
چون نمیخواست خاطرات عاشقانه اش را از یاد ببرد
درست مثل منو خانواده ام بودند
آنها هدیه خداوند رو قبول کردند اما من ردش
زیرا تنها خاطرات خوشم با تو بود بس ای شیرین بیان من
۱.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.