⚜صحبتهای اولیه تا خوردن ناهار و گپ زدنهای بعد از آن سرجمع یک...

چمدان تنها یادگاری بود که اشرف به دنبالم راه انداخته بود. بل...

⚜سرم را بالا آوردم و به چشمانش خیره شدم. نگاهش مثل سوزن در چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط