یکباره میان راه پایش لرزیدمبهوت شد، از بغض صدایش لرزیدزینب ب...

قدم قدم سوی میدان همین که راه افتادتمام لشکر دشمن به اشتباه ...

ناله ات در نفس باد، مکرّر گم شد گریه ی تو وسط خنده ی لشکر گم...

تا خنده آمد بر لبت، تصنیف گفتندتا اخم کردی صد غزل ماتم نوشتن...

در چشم تو شهود شگفتی هست، آن را به جز شهید نمیفهمدآیینه خواس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط