بهم زنگ زد گفت خونه ای؟ گفتم خونه‌ام ... گفت پس می بینمت.می ...

بغ کرده نشسته بود گوشه ی اتاقشو موهای بلندشو ریخته بود رو صو...

در کودکی عاشق بادکنک بودمامکان نداشت با پدر و مادرم به سوپر ...

جانانَم از مَن نَپرسکه چِقدر دوستت دارم اینجا در قلبِ مَنحَد...

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟استاد در جواب گفت: به گندم ...

مادربزرگم میگفت:برای در کنار هم موندن باید خیلی چیزا رو بخشی...

نیمه های شب استبا صدای ضعیفی از آهنگی دلنشین بیدار میشومصدا ...

آن شب خسته از کار برمیگشتم خانه که وسط میدان آزادی زنگ زد و...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا ...

شسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، د...

تا اون موقع زیاد از خانواده دور نشده بودم و حالا قرار بود به...

چراغهای امامزاده، از دور در تاریکی؛ مثل چراغ خانه ای بود که ...

بگذارید همه چیز در دنیا ناعادلانه تقسیم شود.. بگذارید داشته ...

قدیما هر وقت تو محل واسه بازی یار انتخاب می کردیم ، همیشه یا...

چند سالی بود که همدیگر را ندیده بودیم یعنی از سال آخر دانشگا...

آدما وقت دل کندن دو دسته میشن...دسته ی اول اونایی هستن که بع...

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟هیچک...

دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم،بعضی از اساتید عاد...

یه روز مامانم اومد خونه، گفت زود باش. پرسیدم چی رو؟ گفت سورپ...

برخلاف تمام ژاپنی‌ها نه چشمای ریز بادومی داشت و نه قد کوتاه....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط