آمدم شعر برای تو بخوانم که نشد

آمدم شعر برای تو بخوانم، که نشد
لحظه ای چند کنار تو بمانم، که نشد

آمدم تا تو ببینی و بدانی که چنین
آتش عشق تو افتاده بجانم، که نشد

آمدم عشق خودم را به تو ابراز کنم
و بفهمی که چرا بسته دهانم، که نشد

آمدم عشوه برای تو بیایم و تو هم
بِکِشی حرف دل از زیر زبانم، که نشد

آمدم تا که بگویم رمقی دیگر نیست
و ببینی که چه بی تاب و توانم، که نشد

آمدم از تو بپرسم که چرا غمگینی
بشنوم حرف دلت را و بدانم، که نشد

غافل از حال من بی سر و سامان رفتی
آمدم تا به تو خود را برسانم، که نشد..
دیدگاه ها (۱)

تو را در بهت چشمانم چه زیبا دیدمت امروز ....دلم بی تاب چشمت ...

. دوست دارم ساعتی با چشم تو خلوت کنمدر کنارت جا بگیرم با لبت...

با قلم موی خیالت یادگاری میکشمیک قفس بی پنجره با یک قناری می...

هَوَس یا عشق ؟ یا عادت ؟ کدامَش ؟هرآنچه دوست داری تو بنامَشو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط