آمدم شعر برای تو بخوانم که نشد
آمدم شعر برای تو بخوانم، که نشد
لحظه ای چند کنار تو بمانم، که نشد
آمدم تا تو ببینی و بدانی که چنین
آتش عشق تو افتاده بجانم، که نشد
آمدم عشق خودم را به تو ابراز کنم
و بفهمی که چرا بسته دهانم، که نشد
آمدم عشوه برای تو بیایم و تو هم
بِکِشی حرف دل از زیر زبانم، که نشد
آمدم تا که بگویم رمقی دیگر نیست
و ببینی که چه بی تاب و توانم، که نشد
آمدم از تو بپرسم که چرا غمگینی
بشنوم حرف دلت را و بدانم، که نشد
غافل از حال من بی سر و سامان رفتی
آمدم تا به تو خود را برسانم، که نشد..
لحظه ای چند کنار تو بمانم، که نشد
آمدم تا تو ببینی و بدانی که چنین
آتش عشق تو افتاده بجانم، که نشد
آمدم عشق خودم را به تو ابراز کنم
و بفهمی که چرا بسته دهانم، که نشد
آمدم عشوه برای تو بیایم و تو هم
بِکِشی حرف دل از زیر زبانم، که نشد
آمدم تا که بگویم رمقی دیگر نیست
و ببینی که چه بی تاب و توانم، که نشد
آمدم از تو بپرسم که چرا غمگینی
بشنوم حرف دلت را و بدانم، که نشد
غافل از حال من بی سر و سامان رفتی
آمدم تا به تو خود را برسانم، که نشد..
- ۶۷۴
- ۰۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط