درساحل زیبا وبیکران زندگی نشسته بودم وبه غروب خونین رنگ ا
درساحل زیبا وبیکران زندگی نشسته بودم وبه غروب خونین رنگ افتاب می نگریستم.
که به ناگاه هواتاریک گشت وخورشید نیزبه دنبال سحر به تابوت سیاه خود می رفت
ودرحالیکه بغض گلویم رامی فشرد می گریستم.
به خانه بازگشتم قلم رابرداشته وچنین نوشتم.
جدایی چه کلمه زشتیست.
جدایی که تمام قلبهاراازهم می گسلد چه
کلمه وحشتناکیست.
که به ناگاه هواتاریک گشت وخورشید نیزبه دنبال سحر به تابوت سیاه خود می رفت
ودرحالیکه بغض گلویم رامی فشرد می گریستم.
به خانه بازگشتم قلم رابرداشته وچنین نوشتم.
جدایی چه کلمه زشتیست.
جدایی که تمام قلبهاراازهم می گسلد چه
کلمه وحشتناکیست.
- ۱۵۷
- ۰۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط