درساحل زیبا وبیکران زندگی نشسته بودم وبه غروب خونین رنگ ا

درساحل زیبا وبیکران زندگی نشسته بودم وبه غروب خونین رنگ افتاب می نگریستم.
که به ناگاه هواتاریک گشت وخورشید نیزبه دنبال سحر به تابوت سیاه خود می رفت
ودرحالیکه بغض گلویم رامی فشرد می گریستم.
به خانه بازگشتم قلم رابرداشته وچنین نوشتم.
جدایی چه کلمه زشتیست.
جدایی که تمام قلبهاراازهم می گسلد چه
کلمه وحشتناکیست.
دیدگاه ها (۱)

ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡﺑﮕﻮ ... ﻓﻘﻂ ﺑﮕﻮﭼــﻪ ﻓـــﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩﺍﺯ ﻣـــﻦ ، ...

در گیر تو بودم ...که نمازم به قضا رفت . درمن غزلی درد کشید و...

آی ادمااااااااااااااااااااااااا جواب دوستت دارم مرسی نیستجوا...

آغوشت راه تنگ تر کن ...حسادت میکنم به هوایی که میان من توستآ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط