اسلام ایرانیان
اسلام ایرانیان(۱۰)
در دست داشت به طرف فیروز حواله کرد و گفت: تو را مانند این حیوانات سر خواهم برید. فیروز گفت: چنین نیست؛ ما هرگز با تو سر جنگ نداریم و قصد کشتن تو را هم نداریم، زیرا تو داماد ایرانیان هستی و ما به احترام آزاد به تو آسیبی نخواهیم رسانید. علاوه که تو اکنون پیغمبری و امور دنیا و آخرت در دست تو قرار دارد. اسود گفت: باید قسم یاد کنی که نسبت به من خیانت نکنی و وفادار باشی. فیروز سخنانی بر زبان راند و با وی همراهی کرد تا از خانه بیرون شدند. در این هنگام که فیروز به اتفاق اسود از خانه بیرون شده راه میرفتند، ناگهان شنید که مردی از وی سعایت میکند، اسود هم به این مرد ساعی میگوید: فردا فیروز و رفقایش را خواهم کشت. ناگهان اسود متوجه شد که فیروز گوش میدهد. دیلمی گوید: فیروز از نزد اسود مراجعت کرد و جریان غدر و حیله وی را در میان گذاشت. ما دنبال قیس فرستادیم و او نیز در مجلس ما شرکت کرد. پس از مدتی مشاوره تصمیم گرفتیم بار دیگر با آزاد، زن اسود مذاکره کنیم و جریان را به اطلاع وی برسانیم و از نظر وی نیز اطلاعی به دست آوریم. دیلمی گوید: من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وی در میان گذاشتم و همه قضایا را به اطلاع او رسانیدم. آزاد گفت: اسود همیشه از خود میترسد و هیچ اطمینانی به جانش ندارد. هنگامی که در منزل قرار میگیرد تمام اطراف این قصر و راههایی که به آن منتهی میشود مورد نظر مأمورین است و حرکت هر جنبندهای را زیر نظر خود میگیرند. بنابراین راه وصول به این ساختمان برای افراد عادی امکان ندارد. تنها جایی که اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت میکند همین اتاق است. شما فقط در این جا میتوانید او را دریابید و او را از پای درآورید و مطمئن باشید که در اتاق خواب وی جز شمشیر و چراغی چیز دیگری نیست. دیلمی گوید: من از نزد آزاد بیرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج گردم. در این هنگام اسود از اتاق خارج شد و تا مرا دید بسیار ناراحت گردید. وی در حالی که دیدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت: از
در دست داشت به طرف فیروز حواله کرد و گفت: تو را مانند این حیوانات سر خواهم برید. فیروز گفت: چنین نیست؛ ما هرگز با تو سر جنگ نداریم و قصد کشتن تو را هم نداریم، زیرا تو داماد ایرانیان هستی و ما به احترام آزاد به تو آسیبی نخواهیم رسانید. علاوه که تو اکنون پیغمبری و امور دنیا و آخرت در دست تو قرار دارد. اسود گفت: باید قسم یاد کنی که نسبت به من خیانت نکنی و وفادار باشی. فیروز سخنانی بر زبان راند و با وی همراهی کرد تا از خانه بیرون شدند. در این هنگام که فیروز به اتفاق اسود از خانه بیرون شده راه میرفتند، ناگهان شنید که مردی از وی سعایت میکند، اسود هم به این مرد ساعی میگوید: فردا فیروز و رفقایش را خواهم کشت. ناگهان اسود متوجه شد که فیروز گوش میدهد. دیلمی گوید: فیروز از نزد اسود مراجعت کرد و جریان غدر و حیله وی را در میان گذاشت. ما دنبال قیس فرستادیم و او نیز در مجلس ما شرکت کرد. پس از مدتی مشاوره تصمیم گرفتیم بار دیگر با آزاد، زن اسود مذاکره کنیم و جریان را به اطلاع وی برسانیم و از نظر وی نیز اطلاعی به دست آوریم. دیلمی گوید: من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وی در میان گذاشتم و همه قضایا را به اطلاع او رسانیدم. آزاد گفت: اسود همیشه از خود میترسد و هیچ اطمینانی به جانش ندارد. هنگامی که در منزل قرار میگیرد تمام اطراف این قصر و راههایی که به آن منتهی میشود مورد نظر مأمورین است و حرکت هر جنبندهای را زیر نظر خود میگیرند. بنابراین راه وصول به این ساختمان برای افراد عادی امکان ندارد. تنها جایی که اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت میکند همین اتاق است. شما فقط در این جا میتوانید او را دریابید و او را از پای درآورید و مطمئن باشید که در اتاق خواب وی جز شمشیر و چراغی چیز دیگری نیست. دیلمی گوید: من از نزد آزاد بیرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج گردم. در این هنگام اسود از اتاق خارج شد و تا مرا دید بسیار ناراحت گردید. وی در حالی که دیدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت: از
- ۵۷۸
- ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط