داستانک

📝داستانک


نشست تو ماشین؛ دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.
گفت ابراهیم، ماشینت بوی دریا میده...
گفتم ماهی خریده بودم.
گفت ماهی مُرده که بوی دریا نمیده!
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه...
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچوقت نمیمیری، لااقل برا من...

گفت تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر، بوی بارون، بوی ماهِ کامل رو خواهم داد، بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانیِ بوسیدنت بود...
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین توو بخار نفس های گرم و گریه هاش گم شد...
#سیامک_تقی_زاده
#سروش_حسن_زاده
#داستانک

#دلنوشته


🌱
دیدگاه ها (۰)

تکست

بس کن،دل من

My angel ( part 18 ) _ میدونم .. میدونم که چقدر کارم پست و...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط