دوست تر میدارم کامل بخوانید:)
دوست تر میدارم کامل بخوانید:)
در این روزهای پساکنکور 98 چهره ی خواهرکم را خسته تردیدم حتی بعداز تمام شدنش... و میدانم که او خسته ی تمام شدن مسیر رویایش است:)
یاد اولین روزهای فروردین 98 افتادم که وقتی همه بالباس های نویشان برق میزدند من خیابان هارا با کوله پشتی بزرگم بالاپایین میکردم و تاشب درکلاس المپیاد و لا ب لای دیوان های شعرم جولان میدادم :)
برای اولین بار درزندگیم من دوماه را هرلحظه با رویایی نفس کشیدم و جنگیدم ...شب هایی که بین برگه های تاریخ بیهقی و مثنوی معنوی خوابم میبرد ...خواب مدال طلای 98 را میدیدم و حتی مدل لبخند زدنم ب لنز دوربین هارا تمرین میکردم :) من دوماه با رویایم زندگی کردم...تک و تنها میان کتاب هایم اشک ریختم و خندیدم و همه چیز خوب پیش رفت تاکه یک اتفاق نسبتا مزخرف باعث شد سرجلسه ازمون دراثر دیازپام تزریق شده فرصت نکنم حتی بخوانم برگه هارا...
وبعدش که کتاب ها و جزوه هایم راجمع میکردم حس مادری را داشتم که بچه اش درون شکمش مرده و لباس هایش راجمع میکند ..رویای من مرده بود!
بعدترها که آرام شدم دیدم هیچ چیز به آن سختی نبود!مسئله کنکور یا المپیاد نیست!ما معمولی ها اصلا انگار امده ایم تاهی رویاهایمان جلوچشممان جان دهند و ما هربار سخت جان ترشویم! و خوبی قضیه آن جاست که خاک گور رویاهایمان واقعا سرد است!از اینهاهم راحت تر رویاهای جدید میسازیم و باز زندگی میکنیم و میجنگیم!
بعد که نگاه کردم ب عقب دیدم چقدر آن دوماه را دوست دارم! حتی با وجود قبول نشدن و هزار یک پسلرزه هایش حاضرم باردیگر تانیمه های شب حافظ بخوانم و دستم دردبگیرد ازنوشتن وبخوابم و باز رویایم راخواب ببینم!
خواستم بنویسم که دنیا به اخر نمیرسد اگر کنکور آنی نشد که فکرش را میکردی!
که یادت نرود 18 سالگی تو فقط یکبار اتفاق میافتد!و حال دلت ممکن است باکارکردن توی کافه یا حتی هرروز شیرینی خامه ای پختن هم خوب باشد خوب خودت باش کنکوری جان!
درمسیر زندگی ات هرجا که هدفی بزرگ شد نشانه ای کوچک که تند تر بدوی ..هرگاه که دیگران از ناممکنی هدفت حرف زدند ..گوش هایت را بگیر و قهقهه بزن!و اگرنشد بازهم ازنو آرزو کن و از هر روزت یک شاهکار بساز! z.n #کنکور99 #خوشبختیتو_خودت_بساز #انگیزشی
در این روزهای پساکنکور 98 چهره ی خواهرکم را خسته تردیدم حتی بعداز تمام شدنش... و میدانم که او خسته ی تمام شدن مسیر رویایش است:)
یاد اولین روزهای فروردین 98 افتادم که وقتی همه بالباس های نویشان برق میزدند من خیابان هارا با کوله پشتی بزرگم بالاپایین میکردم و تاشب درکلاس المپیاد و لا ب لای دیوان های شعرم جولان میدادم :)
برای اولین بار درزندگیم من دوماه را هرلحظه با رویایی نفس کشیدم و جنگیدم ...شب هایی که بین برگه های تاریخ بیهقی و مثنوی معنوی خوابم میبرد ...خواب مدال طلای 98 را میدیدم و حتی مدل لبخند زدنم ب لنز دوربین هارا تمرین میکردم :) من دوماه با رویایم زندگی کردم...تک و تنها میان کتاب هایم اشک ریختم و خندیدم و همه چیز خوب پیش رفت تاکه یک اتفاق نسبتا مزخرف باعث شد سرجلسه ازمون دراثر دیازپام تزریق شده فرصت نکنم حتی بخوانم برگه هارا...
وبعدش که کتاب ها و جزوه هایم راجمع میکردم حس مادری را داشتم که بچه اش درون شکمش مرده و لباس هایش راجمع میکند ..رویای من مرده بود!
بعدترها که آرام شدم دیدم هیچ چیز به آن سختی نبود!مسئله کنکور یا المپیاد نیست!ما معمولی ها اصلا انگار امده ایم تاهی رویاهایمان جلوچشممان جان دهند و ما هربار سخت جان ترشویم! و خوبی قضیه آن جاست که خاک گور رویاهایمان واقعا سرد است!از اینهاهم راحت تر رویاهای جدید میسازیم و باز زندگی میکنیم و میجنگیم!
بعد که نگاه کردم ب عقب دیدم چقدر آن دوماه را دوست دارم! حتی با وجود قبول نشدن و هزار یک پسلرزه هایش حاضرم باردیگر تانیمه های شب حافظ بخوانم و دستم دردبگیرد ازنوشتن وبخوابم و باز رویایم راخواب ببینم!
خواستم بنویسم که دنیا به اخر نمیرسد اگر کنکور آنی نشد که فکرش را میکردی!
که یادت نرود 18 سالگی تو فقط یکبار اتفاق میافتد!و حال دلت ممکن است باکارکردن توی کافه یا حتی هرروز شیرینی خامه ای پختن هم خوب باشد خوب خودت باش کنکوری جان!
درمسیر زندگی ات هرجا که هدفی بزرگ شد نشانه ای کوچک که تند تر بدوی ..هرگاه که دیگران از ناممکنی هدفت حرف زدند ..گوش هایت را بگیر و قهقهه بزن!و اگرنشد بازهم ازنو آرزو کن و از هر روزت یک شاهکار بساز! z.n #کنکور99 #خوشبختیتو_خودت_بساز #انگیزشی
۱.۸k
۱۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.