جمعه ها شعر من انگار تو را می خواند
جمعـــه ها شعـــرِ مــن انگار تو را می خوانــد
قلــــم و کاغــذ و خــودکار تــو را می خوانــد
چشــم، با اینکه شـــده خیــره به راهـــت امــا
پــلک، تا می زنـــد هــر بار تو را می خوانـــد
جمعـــه ها حس عجیبی ست میان مـن و دل
دل آواره بــه تکـــــرار تـــو را مــی خوانـــد
هــر زمان رفت دلــم در پــی زیبایـــی و زَر
چشــم چون می کند انکار تو را می خوانــد
هـــر زمــان از غــم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیـــدم در و دیـــوار تـو را می خوانــد
باز هـــم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعـــر با حالـــت اقـــرار تــو را می خوانـــد.... .... "تصویر متحرک "
قلــــم و کاغــذ و خــودکار تــو را می خوانــد
چشــم، با اینکه شـــده خیــره به راهـــت امــا
پــلک، تا می زنـــد هــر بار تو را می خوانـــد
جمعـــه ها حس عجیبی ست میان مـن و دل
دل آواره بــه تکـــــرار تـــو را مــی خوانـــد
هــر زمان رفت دلــم در پــی زیبایـــی و زَر
چشــم چون می کند انکار تو را می خوانــد
هـــر زمــان از غــم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیـــدم در و دیـــوار تـو را می خوانــد
باز هـــم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعـــر با حالـــت اقـــرار تــو را می خوانـــد.... .... "تصویر متحرک "
- ۱.۳k
- ۱۳ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط