اولین جوانهی اندوهم

اولین جوانه‌ی اندوهم
از لبخند دورت سر برآورد..
قرار نبود بروید،
اما بهاری پژمرده
در میانه‌ی پاییزم نشست

عشقت… نجات بود
یا زخمی کهنه؟
که روشنایی کم‌جان رویاهایم را
به ریشه‌های سرد اندوه
زنجیر کرد..

فصل‌ها فرو ریختند
جایی میان پاییز و بهار—
پاییز دوری،
و بهار انتظاری که هرگز نرسید.

و من ماندم...
بی تو،
بی ما.


-مآری
دیدگاه ها (۵)

باز هم سقوط کردمدر تاریکی‌ سرد و خاموش میانمان،گم شده در مه ...

تکه‌های گمشده‌ی روحم رامی‌خواهم دوبارهبه زنجیره‌ی قلبم گره ب...

و عشق...همان بغض خاموش جدایی بود،نه لبخندآغاز.باران اول...نه...

عشق، افسانه نیست...و یا واژه‌هایی که در دل شب‌های دور،آرام ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط