باز هم سقوط کردم
باز هم سقوط کردم
در تاریکی سرد و خاموش میانمان،
گم شده در مه غروب پاییز جان سوز و بیپایان...
با زمستان شاید بتوان جنگید،
اما هردو میدانیم
این زمستان سیاه
پایان ما ست،
و پایان من؛در این دلتنگی بی امان..
پس مرا
در گوشهای تاریک از-خیال دور تو،
نگه دار،
آنجا که پاییز زخمخورده
در سکوتی تلخ تنفس میکند،
یا شاید بهاری بیجان،
که بیصدا مرده است...
دلتنگیام را به اشکهایت گره بزن
و با قاصدکهای فراموشی،
بفرست به آن سوی مرز زمان..
تا شاید آرزوهای خاموش شدهام
در خاک بیکسی،
بی صدا و ارام
به خواب ابدی روند
و دیگر هرگز،
باز نگردند...
-مآری
در تاریکی سرد و خاموش میانمان،
گم شده در مه غروب پاییز جان سوز و بیپایان...
با زمستان شاید بتوان جنگید،
اما هردو میدانیم
این زمستان سیاه
پایان ما ست،
و پایان من؛در این دلتنگی بی امان..
پس مرا
در گوشهای تاریک از-خیال دور تو،
نگه دار،
آنجا که پاییز زخمخورده
در سکوتی تلخ تنفس میکند،
یا شاید بهاری بیجان،
که بیصدا مرده است...
دلتنگیام را به اشکهایت گره بزن
و با قاصدکهای فراموشی،
بفرست به آن سوی مرز زمان..
تا شاید آرزوهای خاموش شدهام
در خاک بیکسی،
بی صدا و ارام
به خواب ابدی روند
و دیگر هرگز،
باز نگردند...
-مآری
- ۱۱.۳k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط