عاشق این متن شدم
#عاشق_این_متن_شدم
فکر کن...
من باشم و تو باشی و یه کاناپه ی نرم جلوی تلویزیون، توی بغلِ هم وِلــُو شیم، با دو فنجون قهوه ی داغ... از پنجره بیرون و نگاه میکنیم، برف میاد، آروم موهامو بوس میکنی...
فکر کن...
یه تلفنِ کاری داری که یه ساعته داره اعصابتو خورد میکنه، همونجوری گوشی به دست و در حالِ حرف زدن از اتاق میای بیرون، چشمات میخوره به من که توی آشپزخونه وایسادم دارم غذا درست میکنم، یهویی میونِ اون همه اعصاب خوردی، یه لبخند میشینه گوشهی لَبِت...
فکر کن...
یه شبِ بارونیه، داری میای خونه، تو یادت نیست امروز چه روزیه، اما من خوب یادمه... خیسِ آب شدی، درِ خونه رو که باز میکنی، چراغا رو که روشن میکنی... همه با ذوق جیغ میزنیم «تولدت مبارک...»
فکر کن...
ظهرِ جمعه از خواب بیدار میشی، کِش و قوس به تنت میدی، بلند میشی، داری میری سمتِ حموم، منو میبینی که توی تراس وایسادم با یه لیوان چای توی دستم، یه پیراهنِ سفید تنمه و باد داره میپیچه لای موهام، پیشِ خودت فکر میکنی «چقدر موهاش بُلـَند شده...» و یادت میوفته که توی روزِ اولِ آشنایی، موهای کوتاهِ پسرونه داشتم...
فکر کن...
شب، وقتی خستهای منو توی بغلت میگیری و آروم میخوابی، صبح با یه بوسِ کوچولو بیدارت میکنم...
فکر کن...
من روی زمین نشستم دارم لاک میزنم، تو پُشتم روی صندلی نشستی و داری موهامو که حالا تا پایینِ کمرم اومده، میبافی...
این همون تصویرای ناب از آیندهمونه؛
که هرشب قبلِ خواب بهشون فکر میکنم.... :)
خیلی خوشم میاد از این متن😻
فکر کن...
من باشم و تو باشی و یه کاناپه ی نرم جلوی تلویزیون، توی بغلِ هم وِلــُو شیم، با دو فنجون قهوه ی داغ... از پنجره بیرون و نگاه میکنیم، برف میاد، آروم موهامو بوس میکنی...
فکر کن...
یه تلفنِ کاری داری که یه ساعته داره اعصابتو خورد میکنه، همونجوری گوشی به دست و در حالِ حرف زدن از اتاق میای بیرون، چشمات میخوره به من که توی آشپزخونه وایسادم دارم غذا درست میکنم، یهویی میونِ اون همه اعصاب خوردی، یه لبخند میشینه گوشهی لَبِت...
فکر کن...
یه شبِ بارونیه، داری میای خونه، تو یادت نیست امروز چه روزیه، اما من خوب یادمه... خیسِ آب شدی، درِ خونه رو که باز میکنی، چراغا رو که روشن میکنی... همه با ذوق جیغ میزنیم «تولدت مبارک...»
فکر کن...
ظهرِ جمعه از خواب بیدار میشی، کِش و قوس به تنت میدی، بلند میشی، داری میری سمتِ حموم، منو میبینی که توی تراس وایسادم با یه لیوان چای توی دستم، یه پیراهنِ سفید تنمه و باد داره میپیچه لای موهام، پیشِ خودت فکر میکنی «چقدر موهاش بُلـَند شده...» و یادت میوفته که توی روزِ اولِ آشنایی، موهای کوتاهِ پسرونه داشتم...
فکر کن...
شب، وقتی خستهای منو توی بغلت میگیری و آروم میخوابی، صبح با یه بوسِ کوچولو بیدارت میکنم...
فکر کن...
من روی زمین نشستم دارم لاک میزنم، تو پُشتم روی صندلی نشستی و داری موهامو که حالا تا پایینِ کمرم اومده، میبافی...
این همون تصویرای ناب از آیندهمونه؛
که هرشب قبلِ خواب بهشون فکر میکنم.... :)
خیلی خوشم میاد از این متن😻
۷.۵k
۲۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.