همچون گمشده ای بی نشان،شده ام
همچون گمشده ای بی نشان،شده ام
آنچنان که دیگر خبری از خودم نیست
نمیدانم کجا خود را جا گذاشته ام
تنها میدانم
همان روز،در قرار چشمهایت
درست در حوالی دستان احساسمان
دیگر نشانی از خود ندیدم...
میدانی!
سراغم را از تو باید گرفت
من اگر گمگشته ای بی نشان شده ام
تنها به خاطر نشانه ای از توست
آمده بودم نشانی از تو پیدا کنم
که دیگر خود را نیافتم...
اگر روزی مرا پیدا کردی
باز هم بگذار بی نشان باقی بمانم
و دلم را
که حبس کرده ای آن را در دل بارانی ات
بگذار اینچنین گمنام در اسارت دلت سیراب شود
ای کاش هرگز پیدا نشوم
من این اسارت را به جان دوست دارم...
آنچنان که دیگر خبری از خودم نیست
نمیدانم کجا خود را جا گذاشته ام
تنها میدانم
همان روز،در قرار چشمهایت
درست در حوالی دستان احساسمان
دیگر نشانی از خود ندیدم...
میدانی!
سراغم را از تو باید گرفت
من اگر گمگشته ای بی نشان شده ام
تنها به خاطر نشانه ای از توست
آمده بودم نشانی از تو پیدا کنم
که دیگر خود را نیافتم...
اگر روزی مرا پیدا کردی
باز هم بگذار بی نشان باقی بمانم
و دلم را
که حبس کرده ای آن را در دل بارانی ات
بگذار اینچنین گمنام در اسارت دلت سیراب شود
ای کاش هرگز پیدا نشوم
من این اسارت را به جان دوست دارم...
۴.۲k
۲۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.