p²
بعد از تقریبا یک ساعت وارد عمارت جئون شدیم..
بعد از گذشتن از هزار و یکی غول خیابونی(نگهبانا) تونستیم خودمون رو..البته خودم رو به در اصلی عمارت برسونم..
زنگ رو زدم و منتظر موندم..
انتظار داشتم خدمه ای چیزی در رو باز کنه اما..یه پسره ای در رو باز کرد..
من انتظار اینو نداشتم،پس سریع خودم رو جمع کردم و گفتم«عمارت جئون هانسوو؟
-«یه..ولی من جئون جونگ کوکم،پسرش
+«عا..سلام..من..بعنوان خدمتکار اومدم،گمونم خدمتکار شخصی شما باشم،چون گفتن خدمه پسر ایشون باشم..
-«اوکی..اها..مین شین ها؟
+«بله..
-«بیا تو..
+«ببخشید میتونم یه سوال بپرسم؟
-«بپرس..؟!
+«بقیه خدمه ها کجاعن؟
-«امروز راستش منم تعجب کردم تو اومدی! امروز پدرم نیست و خدمه ها مرخصین..بجز بادیگاردا..
+«بله..
-«خب..امشب یه برنامه داریم...
+«چ..چی؟
-«منحرف:/
+«یا خب.. تو باشی چی فکر میکنی؟
-«خب...وقتشه حدتو بدونی. من اربابتم..یسری قانونا داریم..به من میگی ارباب،فضولی تو کارم نمیکنی،تو اتاقمم رفتی تا تمیزش کنی کشوهارو باز نکن
+«بله..
اون لحن دوستانش حالا جدی و سرد شده بود..داشتم دیگه ازش بد میترسیدم..هرچی باشه اون خوناشامه..
-«راستی..تو بوی خون انسان میدی..خوناشام نیستی نه؟
+«ن..نه..
-«هواست به خودت باشه!
+«چ..چشم..-«خب..شب ما یه مهمونی داریم،ولی مهمونی معمولی نیست! تو قراره بعنوان بادیگاردم اونجا باشی،مهارت خاصی داری؟.
تو دلم لبخندی زدم..من یه مامور مخفیم جئون! قراره بکشمت..هه..
+«صد درصد!
-«خوبه..برای شب یه لباس برات میذارم..بپوشش و بیا!
بعد از گذشتن از هزار و یکی غول خیابونی(نگهبانا) تونستیم خودمون رو..البته خودم رو به در اصلی عمارت برسونم..
زنگ رو زدم و منتظر موندم..
انتظار داشتم خدمه ای چیزی در رو باز کنه اما..یه پسره ای در رو باز کرد..
من انتظار اینو نداشتم،پس سریع خودم رو جمع کردم و گفتم«عمارت جئون هانسوو؟
-«یه..ولی من جئون جونگ کوکم،پسرش
+«عا..سلام..من..بعنوان خدمتکار اومدم،گمونم خدمتکار شخصی شما باشم،چون گفتن خدمه پسر ایشون باشم..
-«اوکی..اها..مین شین ها؟
+«بله..
-«بیا تو..
+«ببخشید میتونم یه سوال بپرسم؟
-«بپرس..؟!
+«بقیه خدمه ها کجاعن؟
-«امروز راستش منم تعجب کردم تو اومدی! امروز پدرم نیست و خدمه ها مرخصین..بجز بادیگاردا..
+«بله..
-«خب..امشب یه برنامه داریم...
+«چ..چی؟
-«منحرف:/
+«یا خب.. تو باشی چی فکر میکنی؟
-«خب...وقتشه حدتو بدونی. من اربابتم..یسری قانونا داریم..به من میگی ارباب،فضولی تو کارم نمیکنی،تو اتاقمم رفتی تا تمیزش کنی کشوهارو باز نکن
+«بله..
اون لحن دوستانش حالا جدی و سرد شده بود..داشتم دیگه ازش بد میترسیدم..هرچی باشه اون خوناشامه..
-«راستی..تو بوی خون انسان میدی..خوناشام نیستی نه؟
+«ن..نه..
-«هواست به خودت باشه!
+«چ..چشم..-«خب..شب ما یه مهمونی داریم،ولی مهمونی معمولی نیست! تو قراره بعنوان بادیگاردم اونجا باشی،مهارت خاصی داری؟.
تو دلم لبخندی زدم..من یه مامور مخفیم جئون! قراره بکشمت..هه..
+«صد درصد!
-«خوبه..برای شب یه لباس برات میذارم..بپوشش و بیا!
۱۳.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.