گربه خشن من ۳
گربه خشن من ۳
______________
چشمام رو که باز کردم دیدن باجی پایین نشسته و زل زده بهم
همین که فهمید بیدار شدم سریع به ظرفی که داخل دستش بود نگاه کرد
لبه تخت نشستم
:باجی ... چیفویو کجاست؟
منو نگاه کرد و گفت
:گفت میره به پک جی غذا بده الان برمیگرده
:اها
رفتم کنارش نشستم
:اون چیه
به ظرف داخل دستش نگاه کردم و با ذوق گفتم
:عررررر یاکی سوبا ... مال منه؟
جدی گفت
:نه
سرمو با نشونه قهر اون طرف کردم
:باشه ایش
چند ثانیه بینمون سکوت بود که با صدای باجی شکسته شد
(علامت یوکی+علامت باجی-)
-یوکی
+بل
ظرف رو روی میز کنارش گذاشت
سرشو پایین انداخت و گفت
:ا...اگه عاشق کسی بشی دوست داری چجوری بهت اعتراف کنه
لپام یکم سرخ شد
یکم فکر کردم و گفتم
:خ...خب ... نمیدونم ولی دلم میخواد موقع اعتارف کردن درست توی چشمام نگاه کنه و جدی باشه....حالا برای چی میپرسی؟
زیر چشمی نگاهی بهم کرد
بعد سرشو بالا اورد
با صورت کاملا جدی و مصمم (درست نوشتم؟)
نگام کرد
+ب..باجی چیزی شده
مچ دستمو گرفت منو نزدیک خودش کرد و گفت
:دوست دارم
چشمام گرد شد
:ش..شوخی میکنی دیگه
همینطور که به چشمام زل زده بود گفت
:فکر میکنی دروغ میگم...پس بهت نشون میدم
خواستم حرفی بزنم که لباشو روی لبام گذاشت
محکم میبوسید
احساس میکردم لبام دارن کنده میشن
بعد از چند دقیقه گاز کوچکی از لبام گرفت و ازم جدا شد
از خجالت زبونم بند امده بود
بغلم کرد و توی گوشم زمزمه کرد
: حالا دیدی دوست دارم...تو چی
با لکنت گفتم
:خ..ب م..منم ......
محکم تر بغلم کرد و با خنده گفت
:پس دیگه دوست دخترمی
_______________
هقققققق داداشمم مزدوج شددددد😭😭
بچه هاااااا خدایی نظر بدید من همش فکر میکنم ریدم ابم قعطه فکر میکنم اصلا خوب نشده ترو خدا نظر بدید بگید خوبه یا نه
______________
چشمام رو که باز کردم دیدن باجی پایین نشسته و زل زده بهم
همین که فهمید بیدار شدم سریع به ظرفی که داخل دستش بود نگاه کرد
لبه تخت نشستم
:باجی ... چیفویو کجاست؟
منو نگاه کرد و گفت
:گفت میره به پک جی غذا بده الان برمیگرده
:اها
رفتم کنارش نشستم
:اون چیه
به ظرف داخل دستش نگاه کردم و با ذوق گفتم
:عررررر یاکی سوبا ... مال منه؟
جدی گفت
:نه
سرمو با نشونه قهر اون طرف کردم
:باشه ایش
چند ثانیه بینمون سکوت بود که با صدای باجی شکسته شد
(علامت یوکی+علامت باجی-)
-یوکی
+بل
ظرف رو روی میز کنارش گذاشت
سرشو پایین انداخت و گفت
:ا...اگه عاشق کسی بشی دوست داری چجوری بهت اعتراف کنه
لپام یکم سرخ شد
یکم فکر کردم و گفتم
:خ...خب ... نمیدونم ولی دلم میخواد موقع اعتارف کردن درست توی چشمام نگاه کنه و جدی باشه....حالا برای چی میپرسی؟
زیر چشمی نگاهی بهم کرد
بعد سرشو بالا اورد
با صورت کاملا جدی و مصمم (درست نوشتم؟)
نگام کرد
+ب..باجی چیزی شده
مچ دستمو گرفت منو نزدیک خودش کرد و گفت
:دوست دارم
چشمام گرد شد
:ش..شوخی میکنی دیگه
همینطور که به چشمام زل زده بود گفت
:فکر میکنی دروغ میگم...پس بهت نشون میدم
خواستم حرفی بزنم که لباشو روی لبام گذاشت
محکم میبوسید
احساس میکردم لبام دارن کنده میشن
بعد از چند دقیقه گاز کوچکی از لبام گرفت و ازم جدا شد
از خجالت زبونم بند امده بود
بغلم کرد و توی گوشم زمزمه کرد
: حالا دیدی دوست دارم...تو چی
با لکنت گفتم
:خ..ب م..منم ......
محکم تر بغلم کرد و با خنده گفت
:پس دیگه دوست دخترمی
_______________
هقققققق داداشمم مزدوج شددددد😭😭
بچه هاااااا خدایی نظر بدید من همش فکر میکنم ریدم ابم قعطه فکر میکنم اصلا خوب نشده ترو خدا نظر بدید بگید خوبه یا نه
۷.۶k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.