گربه خشن من ۲
گربه خشن من ۲
_________________
درو با شدت باز کردم که پام پیچ خورد و افتادم توی بغل مایکی(چیه فکر کردین باجیه😂)
ولی همون لحظه یه نفر یقعه لباسم رو از پشت گرفت و کشید تو بغل خودش
سرمو بالا گرفتم که دیدم کسی نیست جز باجی
از خجالت نمیتونستم حرکت کنم و وضعیت منو باجی خیلی خجالت اور بود
صورتامون خیلی خیلی نزدیک هم بود
بعد چند ثانیه به خودم امدم ، باجی رو هول دادم عقب
خم شدم و داد زدم
:باجی ببخشیدددددددد
چیزی نگفت و فقط روشو سمت چیفویو که تازه داشت از خونه بیرون میومد کرد
به سمت مایکی چرخیدم و از اون معذرت خواهی کردم که اِما گفت
: یوکی چان معذرت خواهی لازم نیست اتفاقه دیگه
که مایکی با یه اخم کیوت نگاش کرد
: نخیرررررر
بعد رو شو به من کرد
:اگه میخوای ببخشیمت بران دوریاکی بخر
خدایاااااا چرا این بشر انقدر کیوتهههههه نتونستم خودمو کنترل کنم و محکمممممم مایکی رو بغل کردم
:باشهههههههه برات دوریاکی هم میخرم ولی انقدر کیوت نشوووووو
مایکی با صدایی که نشون میداد داره خفه میشه زمزمه کرد
:یو..کی م..من جای تو...بودم..ول میکردم
سریع از جدا شدم
دستمو گذاشتم پشت سرم و لبخند چشم بسته ای زدم
:گ...گومن(ببخشید)
همون لحظه باجی جلو رفت و گفت
:هوی اگه حرفاتون تموم شد بریم
نمیدونمچرا ولی احساس میکنم اعصابش بیشتر از همیشه خط خطی بود
___________ بعد از دور دور(کلمه دیگه ای پیدا نکردم)
بعد از بیرون رفتن با بچه ها قرار شد منو چیفویو بریم خونه باجی
روی تخت باجی دراز کشیده بودم چیفویو و باجی هم پایین داشتن گیم بازی میکردن
که چیفویو گفت
:ای باباااااچرا همش شما میبرین باجی ساننن
باجی نیشخندی زد
:من همیشه تو این بازی برندم
از روی تخت بلند شدم و رفتم زیر پتو که باجی گفت
:بد نگذره
همونطور که پتو روی سرم بود گفتم
:خوابممممم میاددددد
که چیفویو گفت
:میخوای بریم خونه اونجا بخوابی
با صدای خسته اروم زمزمه کردم
:نه... رو تخت باجی بیشتر کیف میده
نتونستم ری اکشنشون رو ببینم
که بعد چند دقیقه خوابم برد....
________________
وحالااااااااااا داستان اصلی الان اغاز میشهههههههه
_________________
درو با شدت باز کردم که پام پیچ خورد و افتادم توی بغل مایکی(چیه فکر کردین باجیه😂)
ولی همون لحظه یه نفر یقعه لباسم رو از پشت گرفت و کشید تو بغل خودش
سرمو بالا گرفتم که دیدم کسی نیست جز باجی
از خجالت نمیتونستم حرکت کنم و وضعیت منو باجی خیلی خجالت اور بود
صورتامون خیلی خیلی نزدیک هم بود
بعد چند ثانیه به خودم امدم ، باجی رو هول دادم عقب
خم شدم و داد زدم
:باجی ببخشیدددددددد
چیزی نگفت و فقط روشو سمت چیفویو که تازه داشت از خونه بیرون میومد کرد
به سمت مایکی چرخیدم و از اون معذرت خواهی کردم که اِما گفت
: یوکی چان معذرت خواهی لازم نیست اتفاقه دیگه
که مایکی با یه اخم کیوت نگاش کرد
: نخیرررررر
بعد رو شو به من کرد
:اگه میخوای ببخشیمت بران دوریاکی بخر
خدایاااااا چرا این بشر انقدر کیوتهههههه نتونستم خودمو کنترل کنم و محکمممممم مایکی رو بغل کردم
:باشهههههههه برات دوریاکی هم میخرم ولی انقدر کیوت نشوووووو
مایکی با صدایی که نشون میداد داره خفه میشه زمزمه کرد
:یو..کی م..من جای تو...بودم..ول میکردم
سریع از جدا شدم
دستمو گذاشتم پشت سرم و لبخند چشم بسته ای زدم
:گ...گومن(ببخشید)
همون لحظه باجی جلو رفت و گفت
:هوی اگه حرفاتون تموم شد بریم
نمیدونمچرا ولی احساس میکنم اعصابش بیشتر از همیشه خط خطی بود
___________ بعد از دور دور(کلمه دیگه ای پیدا نکردم)
بعد از بیرون رفتن با بچه ها قرار شد منو چیفویو بریم خونه باجی
روی تخت باجی دراز کشیده بودم چیفویو و باجی هم پایین داشتن گیم بازی میکردن
که چیفویو گفت
:ای باباااااچرا همش شما میبرین باجی ساننن
باجی نیشخندی زد
:من همیشه تو این بازی برندم
از روی تخت بلند شدم و رفتم زیر پتو که باجی گفت
:بد نگذره
همونطور که پتو روی سرم بود گفتم
:خوابممممم میاددددد
که چیفویو گفت
:میخوای بریم خونه اونجا بخوابی
با صدای خسته اروم زمزمه کردم
:نه... رو تخت باجی بیشتر کیف میده
نتونستم ری اکشنشون رو ببینم
که بعد چند دقیقه خوابم برد....
________________
وحالااااااااااا داستان اصلی الان اغاز میشهههههههه
۴.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.