فرشته کوچولو من
فرشته کوچولو من
پارت ۴۲
[ویو جونگ کوک]
هارین: از کی دختر توام
جونگ کوک: از وقتی که دیدمت...از ثانیه اولی که صورتت دیدم از ثانیه که صدای نفس نفس زدنت که با حرص دعوا می کردی شنیدم
هارین: خب.... ولم کن دیگه الان رسماً تو بغلتم
جونگ کوک: ولت نمی کنم...بریم
دستش گرفتم دنبال خودم به سمت طبقه پایین بردم
رسیدیم به میز غذاخوری صندلی عقب کشوندم و نشوندمش
خودمم کنارش نشستم
جونگ کوک: غذا نخوردی... الان بخور
هارین: گشنه نیستم الان هر وقت گشنه شدم می خوردم
جونگ کوک: جوجه... الان داره ۳ روز میشه چیزی نخوردی فقط بخور ( جدی)
یکم مکث کرد بعدش شروع کرد غذا خوردن
برگشت نگام کرد
هارین: خودت هم بخور دیگه.... اینجوری راحت نیستما
شروع کردم خوردن بعد از چند دقیقه هارین عقب کشید
یکم خورده بود
جونگ کوک: چرا نمی خوری
هارین: سیرم دیگه
جونگ کوک: واقعا جوجه ای با خوردنت ( خنده)
هارین: هاها خندیدم....من برم بخوابم..... ممنون بابت غذا
سریع رفت سمت اتاقش یکم که گذشت تموم کردم و
[ویو هارین]
رو مخ ، ولی این همه خوبیش داره دیوونم می کنه
نمی دونم چرا برای اولین بار هم از کسی می ترسم هم مطمئن هستم
اون من با تمام وجود می خواد
لباس راحتی پوشیدم روی تخت دراز شدم
با باز شدن در اتاق نگاهم به در دادم و با قیافه جونگ کوک روبه رو شدم
در بست اومد کنارم خوابید
این خودش اتاق نداره
هارین: احیاناً خودت اتاق نداری
جونگ کوک: چرا دارم ولی دوست دارم پیش تو باشم
اصلأ مهم نیست مگه اولین بار کنارم خوابیده
دستش دراز کرد کاملآ داخل بغلش کشوندم
و سرش لای موهام برد و نفس عمیقی کشید
داخل بغلش اصلأ معلوم نبودم
با تنظیم شدن نفسش فهمیدم خوابیده
کم کم چشمام گرم شد و بخواب رفتم
[ویو فردا]
چشمام آروم باز کردم
تو بغل جونگ کوک بودم هنوز نگاهی به ساعت روی دیوار کردم
ساعت ۶ صبح بود
خودم از جونگ کوک جدا کردم و از تخت پایین اومدم و با برداشتن لباسام
به سمت حموم رفتم
پارت ۴۲
[ویو جونگ کوک]
هارین: از کی دختر توام
جونگ کوک: از وقتی که دیدمت...از ثانیه اولی که صورتت دیدم از ثانیه که صدای نفس نفس زدنت که با حرص دعوا می کردی شنیدم
هارین: خب.... ولم کن دیگه الان رسماً تو بغلتم
جونگ کوک: ولت نمی کنم...بریم
دستش گرفتم دنبال خودم به سمت طبقه پایین بردم
رسیدیم به میز غذاخوری صندلی عقب کشوندم و نشوندمش
خودمم کنارش نشستم
جونگ کوک: غذا نخوردی... الان بخور
هارین: گشنه نیستم الان هر وقت گشنه شدم می خوردم
جونگ کوک: جوجه... الان داره ۳ روز میشه چیزی نخوردی فقط بخور ( جدی)
یکم مکث کرد بعدش شروع کرد غذا خوردن
برگشت نگام کرد
هارین: خودت هم بخور دیگه.... اینجوری راحت نیستما
شروع کردم خوردن بعد از چند دقیقه هارین عقب کشید
یکم خورده بود
جونگ کوک: چرا نمی خوری
هارین: سیرم دیگه
جونگ کوک: واقعا جوجه ای با خوردنت ( خنده)
هارین: هاها خندیدم....من برم بخوابم..... ممنون بابت غذا
سریع رفت سمت اتاقش یکم که گذشت تموم کردم و
[ویو هارین]
رو مخ ، ولی این همه خوبیش داره دیوونم می کنه
نمی دونم چرا برای اولین بار هم از کسی می ترسم هم مطمئن هستم
اون من با تمام وجود می خواد
لباس راحتی پوشیدم روی تخت دراز شدم
با باز شدن در اتاق نگاهم به در دادم و با قیافه جونگ کوک روبه رو شدم
در بست اومد کنارم خوابید
این خودش اتاق نداره
هارین: احیاناً خودت اتاق نداری
جونگ کوک: چرا دارم ولی دوست دارم پیش تو باشم
اصلأ مهم نیست مگه اولین بار کنارم خوابیده
دستش دراز کرد کاملآ داخل بغلش کشوندم
و سرش لای موهام برد و نفس عمیقی کشید
داخل بغلش اصلأ معلوم نبودم
با تنظیم شدن نفسش فهمیدم خوابیده
کم کم چشمام گرم شد و بخواب رفتم
[ویو فردا]
چشمام آروم باز کردم
تو بغل جونگ کوک بودم هنوز نگاهی به ساعت روی دیوار کردم
ساعت ۶ صبح بود
خودم از جونگ کوک جدا کردم و از تخت پایین اومدم و با برداشتن لباسام
به سمت حموم رفتم
- ۲۲.۹k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط