شب بیقراری
شاعر فاطمه رنجبر
🌱🍒شبی از کوچه ی مهتاب گذر کردم
شبی که بیقراری موج می زد
نگاهم سرد و مغموم بود آن شب
دلم تاریک و ذهنم پر هیاهو
چشام خونی و ابر بارونی و مست
نگاهی کن به زیر پای قلبت
دلم جامانده دلبر بی وفا...
عاشق و سرمست
دلم آزرده از زهر نگاهت
دلم رنجیده از لحن صدایت...
به روی شاخه ی خشکیده ی لب
فقط طرح لبانت را کشیدم
به روی تکه ی قلب شکستم
نوشتم زندگی بی او حرام است
نوشتم ابر و باران را نخواهم
نگاه عاشقش بی وقفه بارد
نوشتم آسمانی را نخواهم🍒🌱
🌱🍒شبی از کوچه ی مهتاب گذر کردم
شبی که بیقراری موج می زد
نگاهم سرد و مغموم بود آن شب
دلم تاریک و ذهنم پر هیاهو
چشام خونی و ابر بارونی و مست
نگاهی کن به زیر پای قلبت
دلم جامانده دلبر بی وفا...
عاشق و سرمست
دلم آزرده از زهر نگاهت
دلم رنجیده از لحن صدایت...
به روی شاخه ی خشکیده ی لب
فقط طرح لبانت را کشیدم
به روی تکه ی قلب شکستم
نوشتم زندگی بی او حرام است
نوشتم ابر و باران را نخواهم
نگاه عاشقش بی وقفه بارد
نوشتم آسمانی را نخواهم🍒🌱
۱۲.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱