شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه

شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه‌ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب‌ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری‌ات ای گل که درین باغ
چون غنچه‌ی پاییز شکفتن نتوانم...

#ستایش_قلب_سربی

شفیعی_کدکنی‌

#عاشقانه
دیدگاه ها (۰)

نبودنتفنجانی خالیستفرقی نمی کنددر آن چه بریزمچایقهوهیا اشک ....

مرا هوس می زچشم دلربای تو شدهوای جام ز دستان با سخای تو شدز ...

شبا هنگامماه در حوالی طاقچه ی دلتنگی هایم پرسه می زندو بغضی ...

تنها بنایی که اگر بلرزد، محکم‌تر می‌شود؛ دل است. دل آدمی‌زاد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط