عشق قدیمی
#عشق_قدیمی
#پارت1
دیانا : یعنی چی مامان؟
یعنی الان من باید بخاطر برگشتن اون پسره ی اسکل امشب نرم تولد؟
اونم تولد صمیمی ترین رفیقم
مامان دیانا : دیانا مامان این خواسته منو بابات نیست عزیزم
خودتم میدونی منو بابات هیچوقت زورت نمیکنیم
دیانا : پس چرا میگید نرم
مامان دیانا : چون مادر بزرگت خواسته
دیانا : اهااان
امشب میچپم تو اتاقم
بیرونم نمیام
بعد از این حرفم سریع رفتم به سمت پله ها
که یه لحظه مامان گفت
مامان دیانا : دخترم الان با کی داری لج میکنی؟؟
یه امشبو حرف گوش بده
ازین به بعد مادر بزرگت هرچی گفت
میگم ما نمیتونیم دیانا رو مجبور به کاری کنیم
دیانا : باش..
و سریع رفتم بالا تو اتاقم
این مامانبزرگمم شورشو دیگه دراورده
خب الان یعنی چی
چرا اخه باید مهمونی امشبش مهم باشه
اخه شخص خاصیم نمیاد
منو الان با 20 سال بخاطر یه شخصی که الان 15 ساله ندیدمش نگهم داشتن
واقا درکشون نمیکنم
داشتم با خودم حرف میزدم که یهو اف اف خونه زنگ خورد
هوف مامانم کجا رفت باز
از رو تخت بلند شدم و رفتم پایین
غریبه بود
دیانا : بله؟
غریبه : سلام ، منزل خانوم کاشی؟
دیانا : بله درسته
بفرمایید؟
غریبه : شما یه بسته دارید
بیاید تحویل بگیرید
دیانا : اشتباه گرفتین
من بسته ای نداشتم
غریبه : مگه شما دیانا کاشی نیستید؟
دیانا : چرا خودمم
غریبه : خب الان اسم شما رو این بستست
لطفا بیاید بگیرید بستتون رو
دیانا : الان میام
چون هودی تنم بود
کلاه هودیمو سرم کردم
و سریع رفتم به سمت در
امروز حتی به حیاطی که عاشقش بودمم گیر دادم
#پارت1
دیانا : یعنی چی مامان؟
یعنی الان من باید بخاطر برگشتن اون پسره ی اسکل امشب نرم تولد؟
اونم تولد صمیمی ترین رفیقم
مامان دیانا : دیانا مامان این خواسته منو بابات نیست عزیزم
خودتم میدونی منو بابات هیچوقت زورت نمیکنیم
دیانا : پس چرا میگید نرم
مامان دیانا : چون مادر بزرگت خواسته
دیانا : اهااان
امشب میچپم تو اتاقم
بیرونم نمیام
بعد از این حرفم سریع رفتم به سمت پله ها
که یه لحظه مامان گفت
مامان دیانا : دخترم الان با کی داری لج میکنی؟؟
یه امشبو حرف گوش بده
ازین به بعد مادر بزرگت هرچی گفت
میگم ما نمیتونیم دیانا رو مجبور به کاری کنیم
دیانا : باش..
و سریع رفتم بالا تو اتاقم
این مامانبزرگمم شورشو دیگه دراورده
خب الان یعنی چی
چرا اخه باید مهمونی امشبش مهم باشه
اخه شخص خاصیم نمیاد
منو الان با 20 سال بخاطر یه شخصی که الان 15 ساله ندیدمش نگهم داشتن
واقا درکشون نمیکنم
داشتم با خودم حرف میزدم که یهو اف اف خونه زنگ خورد
هوف مامانم کجا رفت باز
از رو تخت بلند شدم و رفتم پایین
غریبه بود
دیانا : بله؟
غریبه : سلام ، منزل خانوم کاشی؟
دیانا : بله درسته
بفرمایید؟
غریبه : شما یه بسته دارید
بیاید تحویل بگیرید
دیانا : اشتباه گرفتین
من بسته ای نداشتم
غریبه : مگه شما دیانا کاشی نیستید؟
دیانا : چرا خودمم
غریبه : خب الان اسم شما رو این بستست
لطفا بیاید بگیرید بستتون رو
دیانا : الان میام
چون هودی تنم بود
کلاه هودیمو سرم کردم
و سریع رفتم به سمت در
امروز حتی به حیاطی که عاشقش بودمم گیر دادم
۳.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲