این داستان: تولد مانجیروعه؟!
این داستان: تولد مانجیروعه؟!
من: کن چین کن چیننننن
دراکن: ها؟
من: دو روز پیش تولد مانجیرو بود خبر داشتین....؟
دراکن:..........
من:................
نگاهی به مانجیرو که انگار اصلا اون دنیاست و خبر نداره تولدش تموم شده*
من:...... بهش نمیگیم... فقط سوپرایزش میکنم..
دراکن: باشه...
خلاصه با همه برنامه ریزی کردیم و اومدیم توی معبد که دیدیم چی شددد؟!؟؟!؟ مانجیرو داره دورایاکی رو ماچ میکنههههه؟!؟؟!!؟؟
هیچی دیگه پشمای هممون ریخت و اخرش بدون اینکه مانجیرو متوجه چیزی بشه اومدیم سوپرایزش کردیم و تازه یادش اومد که تولدش بوده و بابت این همه تاخیرم ازش معذرت خواهی کردیم که کازوتورا کیکو زد توی صورت منه بدبخت...هیچی دیگه الان با دمپایی افتادم دنبال کازوتورا*
من: کن چین کن چیننننن
دراکن: ها؟
من: دو روز پیش تولد مانجیرو بود خبر داشتین....؟
دراکن:..........
من:................
نگاهی به مانجیرو که انگار اصلا اون دنیاست و خبر نداره تولدش تموم شده*
من:...... بهش نمیگیم... فقط سوپرایزش میکنم..
دراکن: باشه...
خلاصه با همه برنامه ریزی کردیم و اومدیم توی معبد که دیدیم چی شددد؟!؟؟!؟ مانجیرو داره دورایاکی رو ماچ میکنههههه؟!؟؟!!؟؟
هیچی دیگه پشمای هممون ریخت و اخرش بدون اینکه مانجیرو متوجه چیزی بشه اومدیم سوپرایزش کردیم و تازه یادش اومد که تولدش بوده و بابت این همه تاخیرم ازش معذرت خواهی کردیم که کازوتورا کیکو زد توی صورت منه بدبخت...هیچی دیگه الان با دمپایی افتادم دنبال کازوتورا*
۲.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.