این داستان تولد مانجیروعه

این داستان: تولد مانجیروعه؟!

من: کن چین کن چیننننن

دراکن: ها؟

من: دو روز پیش تولد مانجیرو بود خبر داشتین....؟

دراکن:..........

من:................

نگاهی به مانجیرو که انگار اصلا اون دنیاست و خبر نداره تولدش تموم شده*

من:...... بهش نمیگیم... فقط سوپرایزش میکنم..

دراکن: باشه...

خلاصه با همه برنامه ریزی کردیم و اومدیم توی معبد که دیدیم چی شددد؟!؟؟!؟ مانجیرو داره دورایاکی رو ماچ میکنههههه؟!؟؟!!؟؟

هیچی دیگه پشمای هممون ریخت و اخرش بدون اینکه مانجیرو متوجه چیزی بشه اومدیم سوپرایزش کردیم و تازه یادش اومد که تولدش بوده و بابت این همه تاخیرم ازش معذرت خواهی کردیم که کازوتورا کیکو زد توی صورت منه بدبخت...هیچی دیگه الان با دمپایی افتادم دنبال کازوتورا*
دیدگاه ها (۰)

اینم از طرف همه ی ما برای مانجیرو*مانجیرو پشماش ریخته که این...

بازم مننن

اینم کارکتر خودم... دیدم همه گذاشتن گفتم منم بزارم°^°

این داستان: اسید ریونجرزبنده در حال پیدا کردن اسید به درخاست...

زندگی با خنده ( نقشه)سارا: نقشت چیه؟نگار: باید بزاریم جیمین ...

چند پارتی جونگوون p1

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط