بازگشت دوباره
بازگشت دوباره
P:1
هایی من لیام سال آخرمه که داخل هاگوراتز هستم و خوب من تنها نیستم ما یک اکیپ شیش نفره اسلیترینی هستم خوب اکیپ ما شامل من پانسی و لونا میشود که من اصلا از لونا خوشم نمیاد ولی مجبورم تحملش کنم و خود سه نفر دیگمون دراکو،بلیز و تئو هستن و خوب میشه گفت منو تئو دو ساله تو رابطه اییم و اینو کل مدرسه میدونند.
امشب همه داخل اتاق پسرا جمع شده بودیم تا دور هم باشیم که امشب اصلا احساس خوبی ندارم و داخل همین حین لونا همیشه با عشوه های خرکی به تئو میچسبید کل شب سعی میکردم ساکت بمونم ولی آخرش دیگه کلافه شدم و در گوش تئو گفتم
خیلی آروم:
«من واقعا از لونا خوشم نمیاد تئو...خیلی بهت میچسبه...اصلا حس خوبی بهش ندارم»
تئو با چهره بی احساس بهم نگاه کرد:
«داری الکی شلوغش میکنی چیزی نیست اون دوستمه»
همینطور که داشتیم آروم بحث میکردیم یهو تئو معلوم نبود چش بود شروع کرد با صدای بلند بحث کردن با من و این واقعا برام عجیب بود چون تئو کسی نبود که بخواد جلوی بقیه با من بحث کنه. من سعی میکردم با صدای آروم آرومش کنم که دیگه طاقت نیاوردم و دستش رو با زور کشیدم و بردم بیرون از اتاق
با لحنی که سعی داشت آروم باشه ولی عصبانیت توش موج مکزیکی میزد گفتیم:
«تو چت شده تئو؟ تو اینجوری نبودی!امشب هم چیزی نخوردی که بگم مستی...پس برای چی توی جمع بین دوستامون با من بحث میکنی؟»
تئو با عصبانیت گفت:
«چرا اینجوری رفتار میکنم؟؟»
پوزخندی زد و ادامه داد:
«تو از من میخوای رابطه مو با دوست چند سالم بهم بزنم بعد میگی چته؟؟»
گفتیم:
«تو همونی نیستی که اوایل رابطه میگفت من بخاطر تو قید همه رو میزنم؟»
پوزخندی غمگین میزنیم:
«الان داری به خاطر یک جنده جلو دوستامون سر من داد و بیداد میکنی...این بود که نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟»
تئو با اعصبانیت گفت:
«درست حرف بزن دربارش»
با اعصبانیتی که سعی داشت بغضمون رو بپوشونه گفتیم:
«چشم، حتما از این به بعد با عشقه جندت درست صحبت میکنم فقط اینم بهت بگم آقای نات از این ثانیه به بعد منو تو هیچ نسبتی نداریم جز یک دوست معمولی من نمیخوام با یکی باشم که بجای اینکه پشت پارتنرش وایسه پشت یک هرزه وایسه ، شب خوش»
و بدون منتظر موندن جوابی از طرف تئو به سمت در رفتیم و دوباره وارد اتاق شدیم و تئو رو همونجا تنها گذاشتیم
وارد اتاق که شدیم رو به روی بچه ها وایسادیم و با صدای بلند گفتیم
«بچه ها یک لحظه توجه ها به من باشه یک کار مهم دارم»
پانسی ، دراکو و بلیز منتظر نگاهم میکردن حیف لونا رفته تو سالن عمومی نشسته مثلا به خاطر دود سیگار
«بچه ها من میخوام اعلام کنم که منو تئو از هم جدا شدیم و همه چیز تموم شد»
بلیز با تعجب پرسید
«چی؟ تموم شد؟؟ یعنی چی؟یک دقیقه تنهاتون گذاشتیم جدا شدن»
پانسی پشت سرش صحبت کرد
«شما دوتا مثل چی عاشق هم بودین نصف مدرسه به شما دوتا حسودی میکردن ، حالا به این راحتی تموم؟باورم نمیشه»
لبخند غمگینی زدیم و رفتیم کنار پانسی نشستیم
«چه باور کنید چه نکنید واقعیت همینه»
دراکو گفت
«من باور میکنم چون به معنای واقعی تئو امشب زیادی گند به بار آورد»
گفتیم
«برای اولین بار موافقم باهات دراکو ، میدونید مهم نیست چند سال باهاش در ارتباطی تا وقتی که اون نخواد تو نمی تونی ذات واقعیش رو بفهمی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میدونم ریدم ولی خوب بلاخره بعد چندین روز یک پارت دادم
بچه ها من تازه متوجه شدم اون خانومی که میخواستم باهاش فیک شریکی بدم آف زده تا پایان مدارس🎀
و خوب این بازگشت دوباره چیزه چند پارتیه نه رمان👈🏻👉🏻😔
لایک:8
P:1
هایی من لیام سال آخرمه که داخل هاگوراتز هستم و خوب من تنها نیستم ما یک اکیپ شیش نفره اسلیترینی هستم خوب اکیپ ما شامل من پانسی و لونا میشود که من اصلا از لونا خوشم نمیاد ولی مجبورم تحملش کنم و خود سه نفر دیگمون دراکو،بلیز و تئو هستن و خوب میشه گفت منو تئو دو ساله تو رابطه اییم و اینو کل مدرسه میدونند.
امشب همه داخل اتاق پسرا جمع شده بودیم تا دور هم باشیم که امشب اصلا احساس خوبی ندارم و داخل همین حین لونا همیشه با عشوه های خرکی به تئو میچسبید کل شب سعی میکردم ساکت بمونم ولی آخرش دیگه کلافه شدم و در گوش تئو گفتم
خیلی آروم:
«من واقعا از لونا خوشم نمیاد تئو...خیلی بهت میچسبه...اصلا حس خوبی بهش ندارم»
تئو با چهره بی احساس بهم نگاه کرد:
«داری الکی شلوغش میکنی چیزی نیست اون دوستمه»
همینطور که داشتیم آروم بحث میکردیم یهو تئو معلوم نبود چش بود شروع کرد با صدای بلند بحث کردن با من و این واقعا برام عجیب بود چون تئو کسی نبود که بخواد جلوی بقیه با من بحث کنه. من سعی میکردم با صدای آروم آرومش کنم که دیگه طاقت نیاوردم و دستش رو با زور کشیدم و بردم بیرون از اتاق
با لحنی که سعی داشت آروم باشه ولی عصبانیت توش موج مکزیکی میزد گفتیم:
«تو چت شده تئو؟ تو اینجوری نبودی!امشب هم چیزی نخوردی که بگم مستی...پس برای چی توی جمع بین دوستامون با من بحث میکنی؟»
تئو با عصبانیت گفت:
«چرا اینجوری رفتار میکنم؟؟»
پوزخندی زد و ادامه داد:
«تو از من میخوای رابطه مو با دوست چند سالم بهم بزنم بعد میگی چته؟؟»
گفتیم:
«تو همونی نیستی که اوایل رابطه میگفت من بخاطر تو قید همه رو میزنم؟»
پوزخندی غمگین میزنیم:
«الان داری به خاطر یک جنده جلو دوستامون سر من داد و بیداد میکنی...این بود که نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟»
تئو با اعصبانیت گفت:
«درست حرف بزن دربارش»
با اعصبانیتی که سعی داشت بغضمون رو بپوشونه گفتیم:
«چشم، حتما از این به بعد با عشقه جندت درست صحبت میکنم فقط اینم بهت بگم آقای نات از این ثانیه به بعد منو تو هیچ نسبتی نداریم جز یک دوست معمولی من نمیخوام با یکی باشم که بجای اینکه پشت پارتنرش وایسه پشت یک هرزه وایسه ، شب خوش»
و بدون منتظر موندن جوابی از طرف تئو به سمت در رفتیم و دوباره وارد اتاق شدیم و تئو رو همونجا تنها گذاشتیم
وارد اتاق که شدیم رو به روی بچه ها وایسادیم و با صدای بلند گفتیم
«بچه ها یک لحظه توجه ها به من باشه یک کار مهم دارم»
پانسی ، دراکو و بلیز منتظر نگاهم میکردن حیف لونا رفته تو سالن عمومی نشسته مثلا به خاطر دود سیگار
«بچه ها من میخوام اعلام کنم که منو تئو از هم جدا شدیم و همه چیز تموم شد»
بلیز با تعجب پرسید
«چی؟ تموم شد؟؟ یعنی چی؟یک دقیقه تنهاتون گذاشتیم جدا شدن»
پانسی پشت سرش صحبت کرد
«شما دوتا مثل چی عاشق هم بودین نصف مدرسه به شما دوتا حسودی میکردن ، حالا به این راحتی تموم؟باورم نمیشه»
لبخند غمگینی زدیم و رفتیم کنار پانسی نشستیم
«چه باور کنید چه نکنید واقعیت همینه»
دراکو گفت
«من باور میکنم چون به معنای واقعی تئو امشب زیادی گند به بار آورد»
گفتیم
«برای اولین بار موافقم باهات دراکو ، میدونید مهم نیست چند سال باهاش در ارتباطی تا وقتی که اون نخواد تو نمی تونی ذات واقعیش رو بفهمی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میدونم ریدم ولی خوب بلاخره بعد چندین روز یک پارت دادم
بچه ها من تازه متوجه شدم اون خانومی که میخواستم باهاش فیک شریکی بدم آف زده تا پایان مدارس🎀
و خوب این بازگشت دوباره چیزه چند پارتیه نه رمان👈🏻👉🏻😔
لایک:8
- ۷.۷k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط