پارت 1 راهیه بهشت
پارت 1 راهیه بهشت
ا/ت ویو
خسته از سرکار اومدم خونه درو با کیلید باز کردم و رفتم داخل چراغارو روشن کردم درو بستمو و خودمو پرت کردم روی مبل نشسته بودم که یه صدایی اومد این چند روزه توی خونه صداهای عجیبی میاد محل ندادم دفعه های قبلم رفتم ببینم چیه هیچی نبود گشنم بود پاشدم رفتم تو آشپزخونه یه نودل آماده برداشتم و شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد ظرفشو انداختم دور و رفتم تو اتاقم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و خوابیدم
..............
صبح بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ساعت 7 بود پاشدم حاضر شدم از توی آیینه قدی به خودم نگاه کردم خوب شده بودم و به سمت محل کارم رفتم چون صبح زود بود کسی توی خیابون نبود داشتم میرفتم که احساس کردم یکی پشتمه برگشتم کسی نبود بیخیال دوباره به راهم ادامه دادم وقتی رسیدم به محل کارم درو باز کردم و رفتم داخل به شرکت تولیدی بود که من بسته بندیشون میکردم لباس فراموش پوشیدم و رفتم سر کارم به همه سلام کردم اونا هم به من سلام کردن اینجا یه دوست دارم اسمش ماریه با هم خیلی کنار میایم با اون توی یه ردیف وایمیسم
ا/ت : سلام
ماری : سلام چخبرا خبری ازت نیس
ا/ت : من که دیروز اومدم ولی تو نبودی
ماری : آره مشکل بانکی بود باید میرفتم حلش کنم
ا/ت : پس تقصیر خودته
ماری : هوم آره
شروع کردیم کارارو انجام دادن
.......
شب شده بود کارا هم تموم شده لباسامو پوشیدم خواستم بند کفشامو ببندم که انگار یکی هولم داد و افتادم به دورو بر نگاه کردم هیچ کس نبود پس چرا احساس کردم یکی هولم داد این روزا خیلی همه چی عجیب شده بند کفشمو بستم و به راهم ادامه دادم داشتم میرفتم که دیدم اونور خیابون یه مرده داره با دیوار صحبت میکنه و داد و بیداد میکنه که یهو از سر مرده خون پاچید بیرون چی شد چجوری کسی اینجا نیست که پس چجوری این اتفاق افتاد سریع رفتم سمتش نبضشو گرفتم مرده بود گوشیمو دراوردم اما از کار افتاده بود یه صدایی در گوشم گفت : ازش دور شو
برگشتم کسی نبود یعنی چی داره چه اتفاقی میوفته ازش دور شدم و دوییدم سمت خونه توی راه فقط به اون حرف فکر میکردم وقتی رسیدم درو باز کردم و رفتم داخل درو بستم و قفل کردم به در تکیه دادم نفس نفس میزدم یکم که حالم بهتر شد رفتم توی پذیرایی یه لیوان روی میز بود اما من که میخواستم برم چیزی روی میز نبود رفتم توی آشپزخونه چیزی نبود توی اتاقارو هم گشتم ولی چیزی نبود یه صداهای عجیبی از تو خونه میومد دارم دیوونه میشم این صداها چیه جریان اون مَرده رفتم تو اتاق و یه دوش گرفتم شاید آروم بشم اومدم بیرون لباسامو عوض کردم گشنم نبود پس هیچی نخوردم و روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
.......
ا/ت : جلوتر نیا گفتم نیا
ناشناس : باید با من بیای
ا/ت : جلو نیا کمک( با داد )
با داد از خواب پریدم این وه خوابی بود عرق کرده بودم بلند شدم رفتم آشپزخونه که آب بخورم یه لیوان برداشتم و پارچ و برداشتم خواستم داخلش آب بریزم که لیوان تکون خوردم و پرت شد روی زمین تیکه تیکه شد از ترس چسبیدم به در باورم نمیشه درو باز کردم و دوییدم سمت در ورودی خواستم بازش کنم قفل بود اما من که قفل نکرده بودم برگشتم و به پشتم نگاه کردم دوباره صدای شکستن اومد دیت و پاهام سست شده بود آروم رفتم سمت پذیرایی یه آدم روبه پنجره بود باورم نمیشه که دارم چی میبینم نمیدونم چی بود که منو میکشوند سمتش رفتم جلوتر و جلوتر که برگشت
ا/ت ویو
خسته از سرکار اومدم خونه درو با کیلید باز کردم و رفتم داخل چراغارو روشن کردم درو بستمو و خودمو پرت کردم روی مبل نشسته بودم که یه صدایی اومد این چند روزه توی خونه صداهای عجیبی میاد محل ندادم دفعه های قبلم رفتم ببینم چیه هیچی نبود گشنم بود پاشدم رفتم تو آشپزخونه یه نودل آماده برداشتم و شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد ظرفشو انداختم دور و رفتم تو اتاقم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و خوابیدم
..............
صبح بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ساعت 7 بود پاشدم حاضر شدم از توی آیینه قدی به خودم نگاه کردم خوب شده بودم و به سمت محل کارم رفتم چون صبح زود بود کسی توی خیابون نبود داشتم میرفتم که احساس کردم یکی پشتمه برگشتم کسی نبود بیخیال دوباره به راهم ادامه دادم وقتی رسیدم به محل کارم درو باز کردم و رفتم داخل به شرکت تولیدی بود که من بسته بندیشون میکردم لباس فراموش پوشیدم و رفتم سر کارم به همه سلام کردم اونا هم به من سلام کردن اینجا یه دوست دارم اسمش ماریه با هم خیلی کنار میایم با اون توی یه ردیف وایمیسم
ا/ت : سلام
ماری : سلام چخبرا خبری ازت نیس
ا/ت : من که دیروز اومدم ولی تو نبودی
ماری : آره مشکل بانکی بود باید میرفتم حلش کنم
ا/ت : پس تقصیر خودته
ماری : هوم آره
شروع کردیم کارارو انجام دادن
.......
شب شده بود کارا هم تموم شده لباسامو پوشیدم خواستم بند کفشامو ببندم که انگار یکی هولم داد و افتادم به دورو بر نگاه کردم هیچ کس نبود پس چرا احساس کردم یکی هولم داد این روزا خیلی همه چی عجیب شده بند کفشمو بستم و به راهم ادامه دادم داشتم میرفتم که دیدم اونور خیابون یه مرده داره با دیوار صحبت میکنه و داد و بیداد میکنه که یهو از سر مرده خون پاچید بیرون چی شد چجوری کسی اینجا نیست که پس چجوری این اتفاق افتاد سریع رفتم سمتش نبضشو گرفتم مرده بود گوشیمو دراوردم اما از کار افتاده بود یه صدایی در گوشم گفت : ازش دور شو
برگشتم کسی نبود یعنی چی داره چه اتفاقی میوفته ازش دور شدم و دوییدم سمت خونه توی راه فقط به اون حرف فکر میکردم وقتی رسیدم درو باز کردم و رفتم داخل درو بستم و قفل کردم به در تکیه دادم نفس نفس میزدم یکم که حالم بهتر شد رفتم توی پذیرایی یه لیوان روی میز بود اما من که میخواستم برم چیزی روی میز نبود رفتم توی آشپزخونه چیزی نبود توی اتاقارو هم گشتم ولی چیزی نبود یه صداهای عجیبی از تو خونه میومد دارم دیوونه میشم این صداها چیه جریان اون مَرده رفتم تو اتاق و یه دوش گرفتم شاید آروم بشم اومدم بیرون لباسامو عوض کردم گشنم نبود پس هیچی نخوردم و روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
.......
ا/ت : جلوتر نیا گفتم نیا
ناشناس : باید با من بیای
ا/ت : جلو نیا کمک( با داد )
با داد از خواب پریدم این وه خوابی بود عرق کرده بودم بلند شدم رفتم آشپزخونه که آب بخورم یه لیوان برداشتم و پارچ و برداشتم خواستم داخلش آب بریزم که لیوان تکون خوردم و پرت شد روی زمین تیکه تیکه شد از ترس چسبیدم به در باورم نمیشه درو باز کردم و دوییدم سمت در ورودی خواستم بازش کنم قفل بود اما من که قفل نکرده بودم برگشتم و به پشتم نگاه کردم دوباره صدای شکستن اومد دیت و پاهام سست شده بود آروم رفتم سمت پذیرایی یه آدم روبه پنجره بود باورم نمیشه که دارم چی میبینم نمیدونم چی بود که منو میکشوند سمتش رفتم جلوتر و جلوتر که برگشت
۵۷.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.