کفشای کتانی ام را پوشیده ام
کفشای کتانی ام را پوشیده ام ,
راه اُفتاده ام در خیابانی که کارگرانِ شهرداری ,
جدولش را خراب کرده اند...!
نذر کرده ام برای روزِ مبادا ,
پاهایم را ,
کفشهای کتانی ام را ,
جا بُگذارم...
در آغازِ همین خیابان ,
راهی که آغازش ,
تعبیرِ آمدنت باشد ,
توی خوابهای هرگز ندیده ام...!
هوا گرم باشد یا سرد ,
باد بیاید یا نه ,
اصلا بگو هزار سال رفته باشند ,
آدمها از روزهایم...
یا اینکه مُرده باشم حتی...
آمدی...
بیشتر از عرضِ این خیابان ,
با من باش...
با پاهایم...
با کفشهای کتانی ام...!
شاید باورت نشودکه من ,
میدانم چقدر ساده می آیی...!
مثل یک رهگذرِ معمولی ،
که حوصله اش سر رفته باشد...
و بخواهد دنیا را قدم بزند ،
تویِ یک وجب خیابان...
اتفاقا," همین خیابان"!
راه اُفتاده ام در خیابانی که کارگرانِ شهرداری ,
جدولش را خراب کرده اند...!
نذر کرده ام برای روزِ مبادا ,
پاهایم را ,
کفشهای کتانی ام را ,
جا بُگذارم...
در آغازِ همین خیابان ,
راهی که آغازش ,
تعبیرِ آمدنت باشد ,
توی خوابهای هرگز ندیده ام...!
هوا گرم باشد یا سرد ,
باد بیاید یا نه ,
اصلا بگو هزار سال رفته باشند ,
آدمها از روزهایم...
یا اینکه مُرده باشم حتی...
آمدی...
بیشتر از عرضِ این خیابان ,
با من باش...
با پاهایم...
با کفشهای کتانی ام...!
شاید باورت نشودکه من ,
میدانم چقدر ساده می آیی...!
مثل یک رهگذرِ معمولی ،
که حوصله اش سر رفته باشد...
و بخواهد دنیا را قدم بزند ،
تویِ یک وجب خیابان...
اتفاقا," همین خیابان"!
- ۹۸۱
- ۰۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط