ظهور ازدواج

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۲۳۸ (⁠♡)


نگاهی به مامان انداخت و گفت من دارم میرم شرکت..خودت ميري
خونه دیگه؟
اروم و متفکر سر تکون دادم
اونم سر تکون داد گفت: فعلا
و رفت بیرون
و جدي
با چشماي باريك و گنگ به رفتنش نگاه کردم و بعد به مامان
به نظر همه چیز مرتب بود. اما ..
دلم گواه عجيبي
میداد..
پوووف.
اروم رفتم کنار مامان
كيفم رو کنارش رو میز گذاشتم و بوسیدمش و گفتم ماماني..این آقا
رو ديدي؟
تلخ گفتم شوهرم بود اومده بود به تو سر بزنه..
نفس عميقي کشيدم
چند ساعتي رو پیشش موندم و بعد برگشتم خونه
غروب با ذوق و شوق جعبه وسایل نقاشی خوشگلم رو وسط سالن
باز کردم و جلوش رو زمین نشستم
برگه هایی از اتاقش گیر اوردم و بی قرار و ذوق زده زل زدم
بهشون.
نمیدونستم چی بکشم و در واقع چیزیم بلد نبودم
با عشق لمسشون کردم
اروم یه مداد رو برداشتم.
تو زندگیم هیچ وقت چیزای گرون و با کیفیت نداشتم..شاید واسه
همین و شایدم واسه کارکردن هام تو خونه اعیون ها خوب اینجور
ها
جنس
رو میشناختم..
جنسشون حرف نداشت
با لبخند شروع کردم به کشیدن یه سری اشکال و طرح هاي بي
معنی و به هم پیوسته که توی ذهنم بود.
حسابي غرق شده بودم و با مداد رنگي هاي مختلف بهشون سایه
میزدم
ضربه اي به جايي خورد
گنگ اخم کردم و باز ادامه دادم
این دفعه محکم تر خورد.
سرمو بلند کردم که از دیدن جیمز که کنار این وایستاده بود و نرم
میکوبید روش سریع و متعجب نشستم و هول گفتم سلام
اخم شیرینی کرد و با لبخند :گفت چند دقیقه هست اینجا وایستادم
ولي اصلا متوجه نشدي..
سریع :گفتم اصلا حواسم نبود
اومد جلو و گفت بله... معلوم بود بده ببینم چی میکشیدي..
سریع برگه رو بغل کردم و بلند شدم و گفتم:نه...نه چیز خاصي
نیست.
خواستم برم که خودشو کشید جلوم و با لبخند گفت: بده ببینم
با غیض گفتم چیزی نیست...
اخم کرد و بازومو گرفت و دستشو بالا گرفت و خبیث گفت: چیه؟
اینم ميخواي بخوري تا نبینمش؟
از یادآوریش دندونامو به هم فشردم
ریلکس و مهربون :گفت بده دخترم... بده ببینم.
و برگه رو از دستم کشید.
دیدگاه ها (۵)

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۰ (⁠♡)چشمامو بستم و گفتم هیچی...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۱ (⁠♡)چشمامو باريك كردم و گفت...

(✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۳۸ (⁠♡)صبح که بیدار شدم تصمیم...

) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۳۷ (⁠♡)نگفتي ميخواي ارزوهامو بر...

ادامه جیمین : -مخصوصاً روزاي تعطيل.. گنگ سر تکون دادم و گفتم...

ظهور ازدواج )( پارت ۴۰۲فصل ۳ )اونم با اون سرمايي که پري شب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط