the end of time after him part 43
ناتاشا : پاتریشیا آروم باش چیزی نشده
پاتریشیا: چیزی نشده من چجوری زنده بمونم یعنی چی توماس تو واقعا اینقدر ازم متنفرم بودی که همچین کاری باهام کردی
توماس : من واقعا نمیدونم ... آنموقع واقعا هوشیار نبودم ...متاسفم پاتریشیا
پاتریشیا : من ... چیکار کنم بهم بگو چیکار
توماس : نمیدونم ولی قول میدم ...ازت مراقبت کنم
پاتریشیا : چجوری ... من حتی نمیدونم چیکار باید بکنم واقعا سردر گمم حتی باعث عقب موندن گروه میشم حتی باعث مرگشون میشم
ناتاشا : نه اصلا همچین چیزی نیست ما مراقبتیم
پاتریشیا: بدون من برید و پادزهر رو پیدا کنید و دنیا رو نجات بدید
ناتاشا : ما به تو نیاز داریم نمیتونیم تنها بریم تو دوست مایی و همین طور...مادر ...بچه توماس هستی
پاتریشیا: از این وضعیت متنفرم ( گریه کردن )
پنی : بچه ها این گربه یه چیزی حس میکنه که انگار من ما نمیکنیم
ساشا : الان حس گربه مهم تر از پاتریشیا هست
فلیکس: شاید چون همه حیوونا دارن میان سمت پاتریشیا
پنی ویو : یکی از پرنده ها پر زد و روی شونه نشست و شروع به صدا در آوردن کرد یکم نگاهش کردم تا اینکه ناگهانی گفتم : پاتریشیا تو خطره ...
پاتریشیا: چیزی نشده من چجوری زنده بمونم یعنی چی توماس تو واقعا اینقدر ازم متنفرم بودی که همچین کاری باهام کردی
توماس : من واقعا نمیدونم ... آنموقع واقعا هوشیار نبودم ...متاسفم پاتریشیا
پاتریشیا : من ... چیکار کنم بهم بگو چیکار
توماس : نمیدونم ولی قول میدم ...ازت مراقبت کنم
پاتریشیا : چجوری ... من حتی نمیدونم چیکار باید بکنم واقعا سردر گمم حتی باعث عقب موندن گروه میشم حتی باعث مرگشون میشم
ناتاشا : نه اصلا همچین چیزی نیست ما مراقبتیم
پاتریشیا: بدون من برید و پادزهر رو پیدا کنید و دنیا رو نجات بدید
ناتاشا : ما به تو نیاز داریم نمیتونیم تنها بریم تو دوست مایی و همین طور...مادر ...بچه توماس هستی
پاتریشیا: از این وضعیت متنفرم ( گریه کردن )
پنی : بچه ها این گربه یه چیزی حس میکنه که انگار من ما نمیکنیم
ساشا : الان حس گربه مهم تر از پاتریشیا هست
فلیکس: شاید چون همه حیوونا دارن میان سمت پاتریشیا
پنی ویو : یکی از پرنده ها پر زد و روی شونه نشست و شروع به صدا در آوردن کرد یکم نگاهش کردم تا اینکه ناگهانی گفتم : پاتریشیا تو خطره ...
- ۱.۶k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط