کپشن مهم حتما بخون
کپشن مهم حتما بخون ❗
آرت جدید کشیدم🗿🎀
البته همچینم نکشیدم تصویر آماده بود من فقط یک کوچولو تغییرش دادم و موهاشونو کشیدم
خب
اون جلویه دخترمه
اونی که داره می خنده پسرم
و اون یکی هم یک فرد غریبه🗿🎀
حالا داستان این عکس چیه
خو ببینید ثانا (مادر اینا) رو موزان وادر قلعه ی بینهایت می کنه(خیلی خیلی قبل تر ازین که به خونه اوبایاشیکی حمله کنه) و اونا باهم کبارزه می کنن و طی یک مبارزه طولانی موزان بدن ثانا رو منفجر می کنه و سرش رو داخل یکی از اتاقا آویزون می کنه
و خو ثانا قبر نداشته دیگه برای همین دختر ثانا برای اینکه یاد ثانا بیوفته می ره و روی سقف خونشون می خوابه و ستاره هارو می بینه (چون ثانا عاشق این کار بوده)
حالا
اینا روگفتم برسیم به داستان این عکس
دختره ثانا(هنوز براش اسم اتخاب نکردم🗿) خیلی از مرگ مامانش ناراحت بوده و می خواسته انتقام بگیره ولی همه از جمله پدرش مخالفت می کردن
پس چی کار می کنه چون ثانا بهش شمشیر زنی یاد داده بود و اونم تونسته بود فورم تنفسی خودشو درست کنه به داداشش می گه که بیا ماهم یواشکی با اینا به سمته مبارزه با موزان بریم ولی داداشه مخالفت می کنه چون نمی خواسته که جون آبجیش به خطر بیوفته(بچم مظلومه) ولی آبجیش یک جوری راضیش می کنه و اینا با کمک یک دارویی قدشونو بلند تر می کنن و یواشکی وارد قلعه بی نهایت می شن
اونجا در اولین رویارویی به موزان میوفتن و خب خیلی باهاش مبارزه می کنن و طی مبارزه موزان دختر منو جوری پرت می کنه که می خوره به دیوارا و میوفته توی همون اتاقی که کله ثانا بوده و وقتی اونو می بینه خیلی ناراحت می شه موزانم ازین فرصت استفاده می کنه و دست پای اونو می کنه و بدنشو به دو تیکه تقسیم می کنه
داداشه که اینو می بینه یک دفعه ای دست پاهاش سست می شن و میوفته زمین اسنجا میاد که موزان به داداشه حمله کنه هاشیرا ها میان و اونو یک جوری از قلعه می برن بیرون
و بعد ازین اتفاق پسره من خیلی افسورده می شه چون هم باباش هم خواهرش و هم مادرش کشته شده بودن ولی نزوکو و تانجسرو داشتن بهش کمک می کردن که با این اتفاق کنار بیاد ولی یک روز که نزوکو و تانیجرو خونه نبودن و میان خونه می بینن که پسر من از شدت افسوردگی خودشو دار زده:)
بله دیگه این بود داستان مرگه دختر پسره من💔
خیلی زر زدم نه؟
آرت جدید کشیدم🗿🎀
البته همچینم نکشیدم تصویر آماده بود من فقط یک کوچولو تغییرش دادم و موهاشونو کشیدم
خب
اون جلویه دخترمه
اونی که داره می خنده پسرم
و اون یکی هم یک فرد غریبه🗿🎀
حالا داستان این عکس چیه
خو ببینید ثانا (مادر اینا) رو موزان وادر قلعه ی بینهایت می کنه(خیلی خیلی قبل تر ازین که به خونه اوبایاشیکی حمله کنه) و اونا باهم کبارزه می کنن و طی یک مبارزه طولانی موزان بدن ثانا رو منفجر می کنه و سرش رو داخل یکی از اتاقا آویزون می کنه
و خو ثانا قبر نداشته دیگه برای همین دختر ثانا برای اینکه یاد ثانا بیوفته می ره و روی سقف خونشون می خوابه و ستاره هارو می بینه (چون ثانا عاشق این کار بوده)
حالا
اینا روگفتم برسیم به داستان این عکس
دختره ثانا(هنوز براش اسم اتخاب نکردم🗿) خیلی از مرگ مامانش ناراحت بوده و می خواسته انتقام بگیره ولی همه از جمله پدرش مخالفت می کردن
پس چی کار می کنه چون ثانا بهش شمشیر زنی یاد داده بود و اونم تونسته بود فورم تنفسی خودشو درست کنه به داداشش می گه که بیا ماهم یواشکی با اینا به سمته مبارزه با موزان بریم ولی داداشه مخالفت می کنه چون نمی خواسته که جون آبجیش به خطر بیوفته(بچم مظلومه) ولی آبجیش یک جوری راضیش می کنه و اینا با کمک یک دارویی قدشونو بلند تر می کنن و یواشکی وارد قلعه بی نهایت می شن
اونجا در اولین رویارویی به موزان میوفتن و خب خیلی باهاش مبارزه می کنن و طی مبارزه موزان دختر منو جوری پرت می کنه که می خوره به دیوارا و میوفته توی همون اتاقی که کله ثانا بوده و وقتی اونو می بینه خیلی ناراحت می شه موزانم ازین فرصت استفاده می کنه و دست پای اونو می کنه و بدنشو به دو تیکه تقسیم می کنه
داداشه که اینو می بینه یک دفعه ای دست پاهاش سست می شن و میوفته زمین اسنجا میاد که موزان به داداشه حمله کنه هاشیرا ها میان و اونو یک جوری از قلعه می برن بیرون
و بعد ازین اتفاق پسره من خیلی افسورده می شه چون هم باباش هم خواهرش و هم مادرش کشته شده بودن ولی نزوکو و تانجسرو داشتن بهش کمک می کردن که با این اتفاق کنار بیاد ولی یک روز که نزوکو و تانیجرو خونه نبودن و میان خونه می بینن که پسر من از شدت افسوردگی خودشو دار زده:)
بله دیگه این بود داستان مرگه دختر پسره من💔
خیلی زر زدم نه؟
- ۳.۴k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط