نفهمیدم چرا اینکار رو کرد داشتم فکر میکردم که یه چیزی دید

نفهمیدم چرا اینکار رو کرد داشتم فکر میکردم که یه چیزی دیدم.
بالای یک چوب که به سقف متصل بود یک شیشه بود .
شیشه ای که معجون داخلش به رنگ قهوه ای بود.
تصمیم گرفتم فرار کنم .
ولی وقت نداشتم .
یک لحظه به فکرم رسید که شاید اون معجون پادزهری باشه که منو نجات میده.
شنیده بودم که پادزهر سبز یا آبی هس.
بوش کردم .
اهههههه بوی لجن میداد .
میخواستم که معجون رو توی دیگ خالی کنم.
اما دیگه جای ترسی باقی نمانده بود.
اول و آخرش باید میمردم .....
دیدگاه ها (۵)

رگمو بزنم ؟؟؟؟؟؟

من نیستم مواظب خودتون باشید اگه تونستم بهتون سر میزنم :):)#-...

داستان یادم نیومد دیگه وقتی برای فکر کردن نداشتم .بلاخره فهم...

پسر عمومم زن گیرش اومد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط