داستان یادم نیومد دیگه وقتی برای فکر کردن نداشتم

داستان یادم نیومد دیگه وقتی برای فکر کردن نداشتم .
بلاخره فهمیدم که معجونی که یکهفته در حال جوشش بود مخلوطی از:
اشک تمساح،جگر گنجشک ماده،سم مار کبری،سم مار بوا،خون اسب و........است.
معجونی کشنده برای من...
بوی وحشتناکی داشت .
مطمئن بودم اگه این بو ادامه پیدا کنه قبل از سر کشیدن این معجون ریغ رحمت و سر میکشم .
هیچکدوم از بچها پیش من نبودن .
ما جدا از هم زندانی کرده بودن.
بلاخره روز مرگ من فرا رسید .
ابن معجون زهرماری تقریبا آماده آماده بود .
زیرش هم کم کم بود خیلی کم .یکی از خفاشها که نگهبان بود دستم رو از زنجیر در اورد ........
دیدگاه ها (۶)

نفهمیدم چرا اینکار رو کرد داشتم فکر میکردم که یه چیزی دیدم.ب...

رگمو بزنم ؟؟؟؟؟؟

پسر عمومم زن گیرش اومد

خدایا سال 94 گذشت کمک کن تو سال 95 بتونم دوستانم رو بیشتر اذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط