یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقار

یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت .

یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند ، رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :

الله اکبر و الله اکــــبر ...

نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .

اشهد ان لا اله الا الله ...

هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟ !
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"
همین!
"برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین”
(یعنی میخوام بگم این امر به معروفه)
کپی باذکر صلوات
دیدگاه ها (۱۵)

در بهترین مکان متولد شد(کعبه)در بهترین روز متولد شد(جمعه)جان...

سلام صبح همگی بخیر و لبریز از شادی^_^

قطره ای از فضائل امیرمومنان علی علیه السلامروزی آقارسول اکرم...

""دوست""که باشی فرقی نمیکند منطقه زندگی من کجاست و تو کجایی....

Police and lovePt9ویو مینهو :جلوی رستورانه پارک کردمجای باحا...

#درخواستی#تکپارتیوقتش رسیده...... ا/ت نفس‌هاش تند شده بود هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط