پارت ۱۱
خوب کم کم قراره داستان جالب تر بشه اماده ای😂؟
بزن که رفتیم
ات میخواست لباسش رو در بیاره واقعا خیلی گرم بود براش اینجا ی پسری میفهمه میاد طرف ات
ات هم بدجور به یکی نیاز داشت برا همین خودشو به زور کنترل کرد که اینجا هم جیمین میاد پیش ات و میگه چیشده عسقم بهم نیاز داری ات هیچی بهش نگفت
پسره که میفهمه جیمین قصد بدی داره
جیمین ات رو بغل میکنه و میبره یکی از اتاقای بار
ات هم واقعا به یکی احتیاج داشت
اینجا پسره میاد ی مشت به جیمین میزنه میگه با دوست دخترم چیکار داری
اینجا جیمین میگه چی داری میگی این دوست دخترت نیس این مال منه پسره گف اع واقعا پس این چیه تو دستته اینجا هم کلا خاطراتش رو با جیمین از یادش رفته بود و یادش افتاد که جیمین با ملیسا ازدواج کرده اینجا ات از حرصش میگه اره این پسره دوست پسره مه جوری که بد جور خودشو کنترل کرد پسره ات رو برد با خودش و اینجا جیمین بعضشو بدجور نگه داشته بود چیزی نگفت🥲فکر کردین میزارم این اتفاق بیوفته
😂
و اینجا جیمین واقعا فکر میکنه پس دوست پسره شه و میره به خونه اونجا میبینه ملیسا خوابیده میره بغلش میکنه و کلا ات رو از یادش میبره و ملیسا روبوس میکنه از لباش و میگه تو بهترین اتفاق زندگیمی🥲🔪💔
و حالا ات ممنون واقعا از شما تشکر میکنم که نجاتم دادید پسره خواهش میکنم ام ببخشید اسمتون چیه من ات هستم شما منم تهیونگ هستم منو میتونید تهی صدا کنید
البته خیلی ممنون به هم شماره میدن و ات میره خونه ...... شرایط ۲۰لایک۲۰۰کامنت
😂😂دیگه ببخشید ات و جیمین نتونستن خوب پیش برن😂😂که ذهن شما اینطوری میخاد
بزن که رفتیم
ات میخواست لباسش رو در بیاره واقعا خیلی گرم بود براش اینجا ی پسری میفهمه میاد طرف ات
ات هم بدجور به یکی نیاز داشت برا همین خودشو به زور کنترل کرد که اینجا هم جیمین میاد پیش ات و میگه چیشده عسقم بهم نیاز داری ات هیچی بهش نگفت
پسره که میفهمه جیمین قصد بدی داره
جیمین ات رو بغل میکنه و میبره یکی از اتاقای بار
ات هم واقعا به یکی احتیاج داشت
اینجا پسره میاد ی مشت به جیمین میزنه میگه با دوست دخترم چیکار داری
اینجا جیمین میگه چی داری میگی این دوست دخترت نیس این مال منه پسره گف اع واقعا پس این چیه تو دستته اینجا هم کلا خاطراتش رو با جیمین از یادش رفته بود و یادش افتاد که جیمین با ملیسا ازدواج کرده اینجا ات از حرصش میگه اره این پسره دوست پسره مه جوری که بد جور خودشو کنترل کرد پسره ات رو برد با خودش و اینجا جیمین بعضشو بدجور نگه داشته بود چیزی نگفت🥲فکر کردین میزارم این اتفاق بیوفته
😂
و اینجا جیمین واقعا فکر میکنه پس دوست پسره شه و میره به خونه اونجا میبینه ملیسا خوابیده میره بغلش میکنه و کلا ات رو از یادش میبره و ملیسا روبوس میکنه از لباش و میگه تو بهترین اتفاق زندگیمی🥲🔪💔
و حالا ات ممنون واقعا از شما تشکر میکنم که نجاتم دادید پسره خواهش میکنم ام ببخشید اسمتون چیه من ات هستم شما منم تهیونگ هستم منو میتونید تهی صدا کنید
البته خیلی ممنون به هم شماره میدن و ات میره خونه ...... شرایط ۲۰لایک۲۰۰کامنت
😂😂دیگه ببخشید ات و جیمین نتونستن خوب پیش برن😂😂که ذهن شما اینطوری میخاد
۳۸.۴k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.