سهیلا سبزه کار
سهیلا سبزهکار
خانم "سهیلا سبزهکار"، شاعر و نویسندهی ایرانی، خالق کتاب "این بار..."، مجموعه شعی که توسط انتشارات گیوا چاپ و منتشر شده است.
ایشان عضو هیات تحریریهی نشریهی دریاکنار و از اعضای انجمن ادبی ققنوس نیز هستند.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
از تو میگریزم
به خیابانهای کِش آمدهی شب
که به روز نمیرسند
تکاپویی بیحاصل
در چهار راهی که علائمش را
باد با خود برده است
پشت چراغی که سبز نمیشود
تنهاییام را
در پیادهروهای خوابیدهی شهر
پنهان میکنم
میان عابران شب زده
راه میروم
راه میروم
باید با دستهایم
گریهها را سد کنم
پیش از آن که
چراغها سبز شوند
خیابانهای کِش آمدهی شب را
به روز برسانم.
(۲)
در تلاطم لحظههای تردید شبانه
که صبح را
در بستر خواب رها میکند
دیوارههای سترگ اندیشهام را
تا بینهایت از تو
ادامه میدهم
آنجا که واقعیت تنها میشود
من به تکثیر
استعارهای از تو مینشینم.
(۳)
وقت رفتن
حرفی نزن
بگذار تصویر تو را نقاشی کنم
هیچ چیزی نباید از قلم بیفتد
حتی گرمی لبهایت
یا آن تار موی مست سپید روی شقیقهات
که عاشقانه میرقصد
وقت رفتن
بگذار آخرین نقاشی چشمانم
تو باشی.
(۴)
بیرون میآورم
پیراهن چهار خانهای را
که درد در هر خانهاش لانه کرده است
دیگر لباسهایم هم
به تنم زار میزنند
با جا لباسی یکی به دو میکنم
هر چه لباس آویزان کردهام،
حتی پاپوشهایی که برایم دوختهاند را
پشت در خانه میگذارم
باید خیابانی که
سر در مغازههایش نوشتهاند:
"لطفا با لبخند وارد شوید"
را پیدا کنم!
(۵)
خیس شدهام
زیر بارانی
که بر سرم نمیبارد
بیا
چتر چشمهای بارانیام باش.
(۶)
سر به هوا شدهاند
واژههایم
تو را که میبینند
دست و پایشان را
گم میکنند
حالا با چشمانم
برایت شعر میگویم
کافیست نگاهم کنی.
خانم "سهیلا سبزهکار"، شاعر و نویسندهی ایرانی، خالق کتاب "این بار..."، مجموعه شعی که توسط انتشارات گیوا چاپ و منتشر شده است.
ایشان عضو هیات تحریریهی نشریهی دریاکنار و از اعضای انجمن ادبی ققنوس نیز هستند.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
از تو میگریزم
به خیابانهای کِش آمدهی شب
که به روز نمیرسند
تکاپویی بیحاصل
در چهار راهی که علائمش را
باد با خود برده است
پشت چراغی که سبز نمیشود
تنهاییام را
در پیادهروهای خوابیدهی شهر
پنهان میکنم
میان عابران شب زده
راه میروم
راه میروم
باید با دستهایم
گریهها را سد کنم
پیش از آن که
چراغها سبز شوند
خیابانهای کِش آمدهی شب را
به روز برسانم.
(۲)
در تلاطم لحظههای تردید شبانه
که صبح را
در بستر خواب رها میکند
دیوارههای سترگ اندیشهام را
تا بینهایت از تو
ادامه میدهم
آنجا که واقعیت تنها میشود
من به تکثیر
استعارهای از تو مینشینم.
(۳)
وقت رفتن
حرفی نزن
بگذار تصویر تو را نقاشی کنم
هیچ چیزی نباید از قلم بیفتد
حتی گرمی لبهایت
یا آن تار موی مست سپید روی شقیقهات
که عاشقانه میرقصد
وقت رفتن
بگذار آخرین نقاشی چشمانم
تو باشی.
(۴)
بیرون میآورم
پیراهن چهار خانهای را
که درد در هر خانهاش لانه کرده است
دیگر لباسهایم هم
به تنم زار میزنند
با جا لباسی یکی به دو میکنم
هر چه لباس آویزان کردهام،
حتی پاپوشهایی که برایم دوختهاند را
پشت در خانه میگذارم
باید خیابانی که
سر در مغازههایش نوشتهاند:
"لطفا با لبخند وارد شوید"
را پیدا کنم!
(۵)
خیس شدهام
زیر بارانی
که بر سرم نمیبارد
بیا
چتر چشمهای بارانیام باش.
(۶)
سر به هوا شدهاند
واژههایم
تو را که میبینند
دست و پایشان را
گم میکنند
حالا با چشمانم
برایت شعر میگویم
کافیست نگاهم کنی.
- ۶۹۴
- ۱۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط