پارت ۱۸
پارت ۱۸
#تهیونگ
جویی: ت..تهیونگ !!!
من: جویی!! خداروشکر حالت خوبه و به هوش اومدی!!
جویی: ت..تهیونگ د..در مورد ا..اون حر....
من: جویی !! هیچی نگو بهش فکر نکن بعدا با هم صحبت میکنیم الان فقط استراحت کن !!
دیگه هیچی نمی گفت و فقط نگاهم میکرد ! چشماش قرمز بود ! بعد از پنج دقیقه خوابش برد به پی دی نیم زنگ زدم و گفتم که کاری برام پیش اومد لیریک اهنگ رو فردا برات میارم !
بعد از سه ساعت کمکش کردم بشینه توی ماشین . خودم نشستم پشت فرمون . سرم گیج میرفت به خاطر خونی بود که داده بودم سعی میکردم خوب به نظر بیام ! اما اون خیلی تیزه و به کوچیک ترین تغییر پی میبره . شانس اورده بودم که اونم گیج بود و توی حال خودش نبود !! بهم گفت که ببرمش خونه خودش ! رسیدیم به خونه اش و کمکش کردم ... میتونست یکمی راه بره. خودش رفت توی خونه و منم کیفش رو اوردم توی خونه ! رفتم تو... کیفش رو روی اوپن آشپزخونه گذاشتم . رفتم نزدیکش !!!
من: جویی برو دراز بکش زیاد سر پا واینسا !!!
یهو افتاد گریه ... تا حالا ندیده بودم گریه کنه ! از اون همچین عملی بعید بود ! اون ... وای یهو بغلم کرد ! دستاشو دور گردنم حلقه کرد ... هیچی نمی فهمیدم و هنگ کرده بودم ازش انتظار داشتم دوباره باهام سرد باشه !!
من: ج...جویی !! آه چی کار میکنی ؟؟!! بس کن آروم باش !
جویی: ت..تهیونگ ممنونم ازت ..اهع ممنونم ت..تو زندگی منو نجات دادی !!
من: اما من که کاری نکردم !!!
جویی: نههه!!!! این حرفو نزن ! من خودم دیدم تو بهم خون دادی ! من بیدار بودم و دیدم که تو .. اهع !!! ن..نجاتم دادی !!!
جویی
نمیدونستم چرا اینطوری شدم. گریه میکردم ! اون منو نجات داد ! وگرنه میمردم !
تهیونگ: ت..تو بیدار بودی ؟! خ..خب هر کس دیگه ای هم بود همین کار رو میکرد من... من دوست داشتم که اینکار رو کردم حالا !!
منو از خودش جدا کرد و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و اشکامو پاک کرد ...
تهیونگ: یاااا این تویی !! وای پس گریه هم بلدی بکنی!! چه چیزی بدی رو یاد گرفتی !!!
نمیدونم چرا ولی خنده ام گرفت از لحنش ! نمیدونم چرا ولی احساس میکردم اون صدای معرکه اش بهم آرامش میده !!
من: تهیونگ وایسا برات یه چیزی بیارم بخوری تو هم خون زیادی از دست دادی ! ... رفتم از توی یخچال شیش هفت تیکه گوشت خشک شده اوردم و گرفتم سمتش ... من: بیا بخور !!!!
از دستم گرفت و یکمی گذاشت توی دهنش !!! تعجب کرد
تهیونگ: یااا پس از اینا هم میخوری !!! خیلی خوشمزه اس !! ولی تو کمتر بخور ممکنه برات سنگین باشه کم کم و آروم آروم بجو !!
#تهیونگ
میخندید ! حالمو خوب کرد. گوشت هارو آروم خوردیم .
من: جویی الان حالت خوبه !؟
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#تهیونگ
جویی: ت..تهیونگ !!!
من: جویی!! خداروشکر حالت خوبه و به هوش اومدی!!
جویی: ت..تهیونگ د..در مورد ا..اون حر....
من: جویی !! هیچی نگو بهش فکر نکن بعدا با هم صحبت میکنیم الان فقط استراحت کن !!
دیگه هیچی نمی گفت و فقط نگاهم میکرد ! چشماش قرمز بود ! بعد از پنج دقیقه خوابش برد به پی دی نیم زنگ زدم و گفتم که کاری برام پیش اومد لیریک اهنگ رو فردا برات میارم !
بعد از سه ساعت کمکش کردم بشینه توی ماشین . خودم نشستم پشت فرمون . سرم گیج میرفت به خاطر خونی بود که داده بودم سعی میکردم خوب به نظر بیام ! اما اون خیلی تیزه و به کوچیک ترین تغییر پی میبره . شانس اورده بودم که اونم گیج بود و توی حال خودش نبود !! بهم گفت که ببرمش خونه خودش ! رسیدیم به خونه اش و کمکش کردم ... میتونست یکمی راه بره. خودش رفت توی خونه و منم کیفش رو اوردم توی خونه ! رفتم تو... کیفش رو روی اوپن آشپزخونه گذاشتم . رفتم نزدیکش !!!
من: جویی برو دراز بکش زیاد سر پا واینسا !!!
یهو افتاد گریه ... تا حالا ندیده بودم گریه کنه ! از اون همچین عملی بعید بود ! اون ... وای یهو بغلم کرد ! دستاشو دور گردنم حلقه کرد ... هیچی نمی فهمیدم و هنگ کرده بودم ازش انتظار داشتم دوباره باهام سرد باشه !!
من: ج...جویی !! آه چی کار میکنی ؟؟!! بس کن آروم باش !
جویی: ت..تهیونگ ممنونم ازت ..اهع ممنونم ت..تو زندگی منو نجات دادی !!
من: اما من که کاری نکردم !!!
جویی: نههه!!!! این حرفو نزن ! من خودم دیدم تو بهم خون دادی ! من بیدار بودم و دیدم که تو .. اهع !!! ن..نجاتم دادی !!!
جویی
نمیدونستم چرا اینطوری شدم. گریه میکردم ! اون منو نجات داد ! وگرنه میمردم !
تهیونگ: ت..تو بیدار بودی ؟! خ..خب هر کس دیگه ای هم بود همین کار رو میکرد من... من دوست داشتم که اینکار رو کردم حالا !!
منو از خودش جدا کرد و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و اشکامو پاک کرد ...
تهیونگ: یاااا این تویی !! وای پس گریه هم بلدی بکنی!! چه چیزی بدی رو یاد گرفتی !!!
نمیدونم چرا ولی خنده ام گرفت از لحنش ! نمیدونم چرا ولی احساس میکردم اون صدای معرکه اش بهم آرامش میده !!
من: تهیونگ وایسا برات یه چیزی بیارم بخوری تو هم خون زیادی از دست دادی ! ... رفتم از توی یخچال شیش هفت تیکه گوشت خشک شده اوردم و گرفتم سمتش ... من: بیا بخور !!!!
از دستم گرفت و یکمی گذاشت توی دهنش !!! تعجب کرد
تهیونگ: یااا پس از اینا هم میخوری !!! خیلی خوشمزه اس !! ولی تو کمتر بخور ممکنه برات سنگین باشه کم کم و آروم آروم بجو !!
#تهیونگ
میخندید ! حالمو خوب کرد. گوشت هارو آروم خوردیم .
من: جویی الان حالت خوبه !؟
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۳۵.۲k
۱۲ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.