رمان
(زمانی که ۲۰ ساله بودم)
#پارت 1__خیانت
از زبان ا/ت : ساعت نزدیک ۳ نصف شب بود و ران هنوز بر نگشته بود خونه...خیلی نگران ش بودم و هر چقدر بهش زنگ میزدم جواب نمیداد...
حتی ریندو هم نمیدونست ران کجا رفته.. هوفف...خیلی کلافه و نگران بودم...
یهو یکی به گوشی م زنگ زد..یه شماره ی ناشناس بود...جواب ندادم...که واسم پیام فرستاد..یه آدرس داده بود ....رفتم سمت
آدرس...بعد از چند دقیقه رسیدم به یه خونه ی ویلایی بزرگ..رفتم جلو و از پنجره نگاه کردم...
با دیدن اون صحنه خشکم زد و اشک هام جاری شد...ران ..باور نمیشه که بهم خیانت کرد...برای همین بود این چند وقت باهام سرد رفتار میکرد و نصف شب میومد خونه.....
رفتم در خونه و در خونه رو زدم...یه زن خوشگل در رو باز کرد
/بله بفرمایید؟
_با ران کار دارم...
/شما کی باشی؟..
بدون اینکه چیزی بگم ..میرم داخل ....روبروی ران وایمیستم
+ا...ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟...
_واسه ت متاسفم...باورم نمیشه...فک کردم عاشقمی....چجوری تونستی بهم خیانت کنی؟؟...عوضی ..حالم ازت بهم میخوره....
+ا/ت وایسا بزار واسه ت توضیح بدم....
چی رو میخوای توضیح بدی؟؟...همه چی واضحه
بدون اینکه بزارم ران یه کلمه دیگه حرف بزنه ..رفتم ...کاش کور میشدم و اون صحنه رو نمیدیدم
داشتم از خیابون رد میشدم که سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت
از زبان ران: سریع لباس پوشیدم و رفتم دنبال ا/ت ...دیدم وسط خیابون وایستاده و اونطرف یه ماشین با سرعت داره میاد سمتش و .....ا/ت افتاد رو زمین....سریع دویدم سمت ش ....هر چی صداش کردم جواب نداد...
سریع بردمش بیمارستان....کلافه و نگران بودم...همش تقصیر منه...اگه بلایی سر ا/ت بیاد ...من چجوری بدون ا/ت زندگی کنم...
ادامه دارد......
#پارت 1__خیانت
از زبان ا/ت : ساعت نزدیک ۳ نصف شب بود و ران هنوز بر نگشته بود خونه...خیلی نگران ش بودم و هر چقدر بهش زنگ میزدم جواب نمیداد...
حتی ریندو هم نمیدونست ران کجا رفته.. هوفف...خیلی کلافه و نگران بودم...
یهو یکی به گوشی م زنگ زد..یه شماره ی ناشناس بود...جواب ندادم...که واسم پیام فرستاد..یه آدرس داده بود ....رفتم سمت
آدرس...بعد از چند دقیقه رسیدم به یه خونه ی ویلایی بزرگ..رفتم جلو و از پنجره نگاه کردم...
با دیدن اون صحنه خشکم زد و اشک هام جاری شد...ران ..باور نمیشه که بهم خیانت کرد...برای همین بود این چند وقت باهام سرد رفتار میکرد و نصف شب میومد خونه.....
رفتم در خونه و در خونه رو زدم...یه زن خوشگل در رو باز کرد
/بله بفرمایید؟
_با ران کار دارم...
/شما کی باشی؟..
بدون اینکه چیزی بگم ..میرم داخل ....روبروی ران وایمیستم
+ا...ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟...
_واسه ت متاسفم...باورم نمیشه...فک کردم عاشقمی....چجوری تونستی بهم خیانت کنی؟؟...عوضی ..حالم ازت بهم میخوره....
+ا/ت وایسا بزار واسه ت توضیح بدم....
چی رو میخوای توضیح بدی؟؟...همه چی واضحه
بدون اینکه بزارم ران یه کلمه دیگه حرف بزنه ..رفتم ...کاش کور میشدم و اون صحنه رو نمیدیدم
داشتم از خیابون رد میشدم که سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت
از زبان ران: سریع لباس پوشیدم و رفتم دنبال ا/ت ...دیدم وسط خیابون وایستاده و اونطرف یه ماشین با سرعت داره میاد سمتش و .....ا/ت افتاد رو زمین....سریع دویدم سمت ش ....هر چی صداش کردم جواب نداد...
سریع بردمش بیمارستان....کلافه و نگران بودم...همش تقصیر منه...اگه بلایی سر ا/ت بیاد ...من چجوری بدون ا/ت زندگی کنم...
ادامه دارد......
- ۵۴۲
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط