راوی این پارت هم سعید هستش)
راوی این پارت هم سعید هستش)
بعد از هماهنگی با دکتر رفتیم توی اتاق لیلی سپهر دوید طرفش و لیلی بوسه بارونش کرد و بعدشم با سوگند و شهرام احوالپرسی کرد که یهو شهرام گفت_خب خب شازده ی دوم رو بیارید ببینیمش.مامان لیلی سهیل رو داد بغل سوگند و سپهر بهشون خیره شده بود و دوید بغل من._چیشده عشق بابا؟._بابایی دیگه کسی منو دوس نداره._قربونت برم همه تورو دوست داریم دیگه هیچوقت همچین فکری نکن.دو سه ساعتی پیش لیلی موندیم اولش سپهر اصن طرف سهیل نرفت و حسودی میکرد ولی کم کم نرم شد لیلی یه خرس و ماشین دراورد و گفت_سپهرم اینارو داداشی برای شما آورده ها.چشای سپهر برق زد و دست سهیل رو بوس کرد ،دلم برای این همه مهربونیش ضعف رفت داشتیم حرف میزدیم که دکتر اومد و بعد از معاینه لیلی و سهیل برگه ترخیص رو امضا کرد و اومدیم خونه دو سه روزی درگیر مهمونا بودیم چون میومدن برای دیدن لیلی و سهیل و بالاخره بعد از سه روز مهمونیا تموم شد و من موندمو و لیلی و شازده هامون.سپهر روز به روز رفتارش و عکس العملش نسبت به سهیل بهتر میشد و این یه پوئن مثبت برای منو و لیلی بود.با نزدیک شدن به تعطیلات نوروز تصمیم گرفتیم یه مسافرت بریم و حال و هوامون عوض بشه اما هنوز نمیدونستیم که کجا بریم به پیشنهاد لیلی قرار شد سال تحویل رو تهران و کنار بچه های متاهل و مجرد تیم باشیم.شب سال تحویل همه رفتیم باغ شهرام ،ما اقایون محوطه باغ رو میشستیم و استخر و خانوما هم رفته بودن تا برای سفره ی هفت سین خرید کنن چون عادت به کار کردن نداشتم زود نشستم روی صندلی که با اعتراض شهرام و مهدی روبرو شدم ولی اهمیت ندادم حرصشون در اومده بود به خصوص که می دیدن من بی خیال نشستم و اونا دارن کار میکنن یهو امیر گفت_اقای معروف اگر زحمتی نیست حداقل برو مواظب آرسام و سپهر باش یه کاری دست خودشون ندن دارن خاک بازی میکنن._امر دیگه ای نیست جناب غفور؟._چقدر پروویی سعیدددد.خندیدم و رفتم پیش آرسام و آریو و سپهر و کارن خاک بازی میکردن و می خندیدن سپهر تا منو دید با خوشحالی اومد سمتم و ازم خواست ازشون عکس بگیرم گوشیمو برداشتم و ازشون عکس و فیلم میگرفتم چقدر رابطه ی بینشون قشنگ بود چقدر خنده های کودکانه شون امید و عشق بهمون میداد واقعا بچه ها قشنگترین موجودات روی زمینن توی فکر بودم و نگاهشون میکردم که خانوما اومدن چقدرم خرید کرده بودن خدا به دادمون برسه.کمکشون کردم تا پلاستیکارو ببرن توی سوئیت روی مبل نشسته بودم که سپهر با لباسا و سر و صورت پر از خاک اومد لیلی تا دیدش چشاش گرد شد ._واای سعید چرا سپهر این شکلی شده؟؟._نمیدونم والا داشت خاک بازی میکرد چیزی نشده که حالا عزیزم._اخه من الان با این چیکار کنم؟ببین من میرم توی حموم یغلش کن سریع بیارش تا بشورمش.لیلی رفت حموم منم سپهر رو بغل کردم و در حالی که بهش تذکر میدادم که باید بیشتر مواظب لباساش باشه دادمش به لیلی که لیلی ازم خواست سهیل رو هم بدم که بشوره لباسای سهیل رو با کمک سمیرا در آوردیم و اونو هم دادم به لیلی و یکساعت بعد لیلی در حالی که دست سپهر رو گرفته بود و با اون دستش سهیل رو بغل گرفته بود اومد و سریع رفت توی اتاق .من چقدر خوشبختم که این سه تا فرشته رو دارم
بعد از هماهنگی با دکتر رفتیم توی اتاق لیلی سپهر دوید طرفش و لیلی بوسه بارونش کرد و بعدشم با سوگند و شهرام احوالپرسی کرد که یهو شهرام گفت_خب خب شازده ی دوم رو بیارید ببینیمش.مامان لیلی سهیل رو داد بغل سوگند و سپهر بهشون خیره شده بود و دوید بغل من._چیشده عشق بابا؟._بابایی دیگه کسی منو دوس نداره._قربونت برم همه تورو دوست داریم دیگه هیچوقت همچین فکری نکن.دو سه ساعتی پیش لیلی موندیم اولش سپهر اصن طرف سهیل نرفت و حسودی میکرد ولی کم کم نرم شد لیلی یه خرس و ماشین دراورد و گفت_سپهرم اینارو داداشی برای شما آورده ها.چشای سپهر برق زد و دست سهیل رو بوس کرد ،دلم برای این همه مهربونیش ضعف رفت داشتیم حرف میزدیم که دکتر اومد و بعد از معاینه لیلی و سهیل برگه ترخیص رو امضا کرد و اومدیم خونه دو سه روزی درگیر مهمونا بودیم چون میومدن برای دیدن لیلی و سهیل و بالاخره بعد از سه روز مهمونیا تموم شد و من موندمو و لیلی و شازده هامون.سپهر روز به روز رفتارش و عکس العملش نسبت به سهیل بهتر میشد و این یه پوئن مثبت برای منو و لیلی بود.با نزدیک شدن به تعطیلات نوروز تصمیم گرفتیم یه مسافرت بریم و حال و هوامون عوض بشه اما هنوز نمیدونستیم که کجا بریم به پیشنهاد لیلی قرار شد سال تحویل رو تهران و کنار بچه های متاهل و مجرد تیم باشیم.شب سال تحویل همه رفتیم باغ شهرام ،ما اقایون محوطه باغ رو میشستیم و استخر و خانوما هم رفته بودن تا برای سفره ی هفت سین خرید کنن چون عادت به کار کردن نداشتم زود نشستم روی صندلی که با اعتراض شهرام و مهدی روبرو شدم ولی اهمیت ندادم حرصشون در اومده بود به خصوص که می دیدن من بی خیال نشستم و اونا دارن کار میکنن یهو امیر گفت_اقای معروف اگر زحمتی نیست حداقل برو مواظب آرسام و سپهر باش یه کاری دست خودشون ندن دارن خاک بازی میکنن._امر دیگه ای نیست جناب غفور؟._چقدر پروویی سعیدددد.خندیدم و رفتم پیش آرسام و آریو و سپهر و کارن خاک بازی میکردن و می خندیدن سپهر تا منو دید با خوشحالی اومد سمتم و ازم خواست ازشون عکس بگیرم گوشیمو برداشتم و ازشون عکس و فیلم میگرفتم چقدر رابطه ی بینشون قشنگ بود چقدر خنده های کودکانه شون امید و عشق بهمون میداد واقعا بچه ها قشنگترین موجودات روی زمینن توی فکر بودم و نگاهشون میکردم که خانوما اومدن چقدرم خرید کرده بودن خدا به دادمون برسه.کمکشون کردم تا پلاستیکارو ببرن توی سوئیت روی مبل نشسته بودم که سپهر با لباسا و سر و صورت پر از خاک اومد لیلی تا دیدش چشاش گرد شد ._واای سعید چرا سپهر این شکلی شده؟؟._نمیدونم والا داشت خاک بازی میکرد چیزی نشده که حالا عزیزم._اخه من الان با این چیکار کنم؟ببین من میرم توی حموم یغلش کن سریع بیارش تا بشورمش.لیلی رفت حموم منم سپهر رو بغل کردم و در حالی که بهش تذکر میدادم که باید بیشتر مواظب لباساش باشه دادمش به لیلی که لیلی ازم خواست سهیل رو هم بدم که بشوره لباسای سهیل رو با کمک سمیرا در آوردیم و اونو هم دادم به لیلی و یکساعت بعد لیلی در حالی که دست سپهر رو گرفته بود و با اون دستش سهیل رو بغل گرفته بود اومد و سریع رفت توی اتاق .من چقدر خوشبختم که این سه تا فرشته رو دارم
۶.۴k
۱۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.