آشوب!

دور از تو پریشان، زدم امشب به خیابان
آشوب تر از روح خلیجم دم طوفان!

این رهگذرانی که چنین در تب و تابند
می بینمشان، بی خبرند از من ویران

ویران شده ام مثل شب زلزله ی بم
وآن طفل مصبیت زده ی بیکس حیران

اینقدر مرنجان به جفا جان به لبت را
ایوب نی ام، عاشقم و یک دل لرزان

یک لحظه میاندیش نباشی تو در این شهر
این درد گران است و زنم سربه بیابان

از یوسف چشمان تو یعقوب دلم رفت
بفرست دمی پیرهنت را سوی کنعان

این گونه ی "خیس" وغزل غم زده ی من
از اشک مذاب است نه از نم نم "باران!"

#حسن_زارع #خیس_باران
#شیراز
دیدگاه ها (۵)

شب شیراز!

الّا من!

زیارت خونین!

جاری در من!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط